رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 883 سال پیش55 دیدگاه _ قضاوت اشتباه و حکم ناعادلانه هم درخور پادشاهی که همیشه به خِرد و عادل بودن معرف هست نیست سرورم. _ دوشیزه الیس میدونم که الان شما به خاطره…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 873 سال پیش14 دیدگاه _ کیی وقتی تازه از خواب بیدار شده وچشم هاش رو باز کرده اول لگد میزنه بعد به اطرافش نگاه میکنه؟! اصلا میدونی اونجا پای من.. از خجالت جیغی…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 863 سال پیش2 دیدگاه نگاهی به ساعت میکنم. دکتر تا الان باید به اینجا می امد اما کمی دیر کرده بود. به ارومی دستم رو از داخل دست های دنیل بیرون میارم و…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 853 سال پیش13 دیدگاه _ میدونستی اتش سوزی که داخل اسطبل اسب ها رخ داده بود به دستور شاهزاده رونالد انجام شده بود؟! با تعجب به سمت دیوید برمیگردم و میگم : چرا…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 843 سال پیش13 دیدگاه من: من هم میخوام در این دادگاه شرکت کنم. _ بهتره که این کار رو نکنی! بعد از اینکه جرایم بانو الکساندرا و دخترش مشخص بشه معلوم نیست اونها…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 833 سال پیش4 دیدگاه با پوزخند به سمتم میاد و میگه : _ بالاخره هم رو ملاقات کردیم در حالی که بدن سرد دنیل رو بیشتر به خودم میفشردم با لحن ترسیده ای…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 823 سال پیش7 دیدگاه یکی از وزرا قدمی پیش میزاره و با خشم کنترل شده ای رو به ملکه میگه : بانوی من چطور میتونین این دختری رو که سال ها از قصر…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 813 سال پیش7 دیدگاه _ هیچ کاری لازم نیست انجام بدی. من: چی ؟ منظورتون چیه بانوی من؟ _ منظورم واضح نبود؟!من نمیخوام بدنت رو بازرسی کنم. من: اما ..اما .. _ تو…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 803 سال پیش6 دیدگاه من: اما الكساندرا عمه تو و خواهر پادشاه به حساب میاد. این برای تو و پدرت سخت نیست که یکی از اعضای خانوادتون رو به مرگ محکوم کنید؟! دیوید…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 793 سال پیش6 دیدگاه من : اگه اون دون نفر چهره من رو میدیدن دیگه نمیشد جلوی شایعاتی که توی قصر پخش میشد رو بگیریم و تو دردسر می افتادیم . – چه…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 783 سال پیش3 دیدگاه پارت اصلاح شد صدای پچ پچ کردنشون رو میشنیدم اما برام مهم نبود. فارغ از همه آدم هایی که اونجا بودن دستم رو دور بدن دیوید حلقه میکنم…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 783 سال پیش3 دیدگاه اب رو باز میکنم و شروع به شستن لب هام و صورتم میکنم. حس اینکه همچین ادم کثیفی لب های من رو بوسیده داشت دیونم میکرد. انقدر لب هام…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 773 سال پیش5 دیدگاه دیوید: سربازها در حالی که دست های هر دو نفرمون رو بسته بودن ما رو به سمت اتاق وزیر اعظم میبرن و مجبورمون میکنن که روی زمین زانو بزنیم.…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 763 سال پیش3 دیدگاه با وحشت به صحنه رو به روم خیره میشم. دیوید شمشیر رو از داخل کتف اون مرد سیاهپوش بیرون میکشه و با لگد اون رو گوشه دیوار پرت میکنه.…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 754 سال پیش6 دیدگاه _ اما من به یاد نمیارم درمورد این موضوع به تو حرفی زده باشم. من: درسته چیزی نگفتی اما من به طور اتفاقی وقتی داشتی با یکی از افرادت…