رمان شوم زاد پارت۸

۱ دیدگاه
شوم زاد پارت۸: پای قلعه می ایستد و منتظر آمدنش می‌شود! دست درون موهای اسبش می‌برد ای کاش شانه اش پیشش بود تا مرتبشان می‌کرد چند دقیقه نوازششان میکند برمی‌گردد…

رمان شوم زاد پارت ۷

۱ دیدگاه
شوم زاد پارت ۷: قدم هایش را تند تند بر می‌دارد و با سرعت زمین خاکی قلعه را طی می‌کند نزدیک اصطبل که می‌رسد روبه سربازی که کنار اصطبل بود…

رمان شوم زاد * اطلاعیه*

۴ دیدگاه
سلام عزیزان امیدوارم که حال دلتون خوب باشه من نویسنده ی رمان شوم زاد فاطیما احمدی فرد هستم! رمان من که تازه پارت گذاریش شروع شده بود چند روزه که…

رمان شوم زاد پارت۶

۲ دیدگاه
شوم زاد پارت۶ : دخترک زیادی به چشمش آمده بود… ‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ حرفش را رک زده بود و این برایش جالب بود… ‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ میخندد؛بلند و طولانی… ‌‌‌…

رمان شوم زاد پارت ۵

۲ دیدگاه
شوم زاد پارت ۵: ساعت از نیمه شب گذشته بود!… ‌ ‌ ‌ همه در اتاق هایشان در خواب بودند و نگهبانان به نوبت بر روی قلعه کشیک می‌دادند… ‌…

رمان شوم زاد پارت ۴

۶ دیدگاه
شوم زاد پارت ۴: –هی سالار اونجا رو نگاه کن! دارن چیکار می‌کنن ؟ –دارن شکار می‌کنن! دخترک می‌خواهد سرش را بالاتر بیاورد تا بهتر ببیندکه برادرش سریع کف دستش…

رمان شوم زاد پارت ۳

۱۵ دیدگاه
رمان شوم زاد پارت ۳: دستی روی شانه‌اش می‌نشیند و از فکر و خیال‌های پوچ همیشگی رهایش می‌کند… به عقب برمی‌گردد ، مراد بود… رفیق گرمابه و گلستانش… کم از…

رمان شوم زاد پارت ۲

بدون دیدگاه
شوم زاد پارت۲: حال دخترک باید چه می‌کرد؟ وقتی خان خود به شخصه آمده بود دیگر نه جای حرفی برای گفتن بود و نه جای فکر کردن به کینه ی…

رمان شوم زاد پارت ۱

۱ دیدگاه
سلام عزیزان😍 امیدوارم که حالتون خوب باشه🥰 اول از همه باید بگم که این رمان برگرفته از یه داستان واقعی هست که به شکل های متفاوتی از گذشته تا به…