قطره اشک از گونه‌اش سر خورد و او تک‌خندی از آن روزها زد. با سبیل‌هایی که مختص به نوجوانی بود، رژ قرمزرنگ روی لب می‌کشید و احساس…

      نزدیک رفت. – آقا پسر دوتا از این ماهی‌ها رو میدی به من؟   – چشم کدوماشو بدم؟ سه دُم باشه؟ قرمز  یک‌دست یا خال‌خالی؟   تک‌خندی…

      آهو که از این همه جدیت مرد جا خورده بود، لب پایینش را به دندان کشید و زیرچشمی نگاهش کرد. چرا انتظار داشت مثل دو بار برخورد…

          گیج و منگ به رقمی که پشت هم روی صفحه به نمایش درآمده بود نگاه کرد و با شک پلک زد. مطمئن بود هیچ کسی…

  ن     سری به نشانه‌ی تاسف تکان داد. – ولی انگار قسمت چیز دیگه‌ایه! فکر دیگه‌ای تو سرته یا می‌خوای رهاش کنی به امون خدا؟! اگه نمی‌تونی کاری…

    🤍🤍🤍🤍   یکی از چند طیف رنگ سبزی که از بالای دار آویزان کرده بود را کشید و با ظرافت تمام، مشغول زدن یکی از خاص‌ترین گره‌هایی که…

      یاسر که بچه ته‌تغاری بود و هیچ‌کس از زبون شیطانش در امان نمی‌ماند، طبق معمول با خنده  گفت: – چشم مامان روشن حاج معراج! از دختر مردم…

    مردی که محمد نام داشت، استکان‌های کمر باریک چای را جلویشان گذاشت. در تمام‌مدت هیچ حرفی بینشان رد و بدل نشد و حاج معراج هم سرش را با…

      🤍🤍🤍🤍   این را که گفت، انگار کوتاه آمد که با اکراه وسایل را از دستش گرفت. امروز حسابی مدیون این مرد شده بود و کاش می‌توانست…

    🤍🤍🤍🤍   – حلقه دستتون نیست، فکر نکنم زن و شوهر باشید. قیافه‌هاتون هم شبیه نیست که بگم خواهر برادرید، ببینم نکنه دوست پسرته؟!   چقدر فضول بود!…

      حرفش را نیمه رها کرد و کیلومترشمار را به سقف رساند. صدای گریه‌های دخترک دلش را به رحم آورده بود و نمی‌خواست بیشتر از این آزارش دهد.…

🤍🤍🤍🤍 – امروز بار جدید سفارش دادم، حول‌و‌حوش ساعت ۱۱ می‌رسه در مغازه. یاسر حواست جمع باشه بار ابریشمه، کم و کاستی پیش نیاد… آره خودمم هستم، تا نیم ساعت…