رمان شوکا پارت ۱۳۳

۱ دیدگاه
    آرام نزدیکش شدم و کنارش نشستم. انگار که آدم نبودم، حتی در مقابلم پلک هم نزد.   نفس عمیقی کشیدم تا محکم باشم. نشکنم و زیر گریه نزنم…

رمان شوکا پارت ۱۳۱

۱ دیدگاه
    لبخندی زدم و سرم را کمی عقب بردم تا بتوانم گردنش را ببوسم. کودکی، شیرین‌ترین دوران زندگی بود. دقیقاً آن قسمتی که شیرینش می‌کرد، از دو عالم فارغ…

رمان شوکا پارت ۱۳۰

۲ دیدگاه
      یکی از چشم‌هایش را با شیطنت باز کرد و خندید. – من بین دوتا عشق‌های زندگیم نمی‌تونم فرق بذارم.   پیراهنم را روی تاجِ تخت دونفره انداختم…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۹

۱ دیدگاه
    تمام آنچه که باید را از همین چند کلمه فهمیدم. آهو راست می‌گفت، او به چیزهایی فکر می‌کرد که من حتی ذهنم به سمتشان خطور نکرده بود.  …
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۸

۱ دیدگاه
ته بود؟ بیشتر از صدبار. همانطور که با چشم بسته با موهای سینه‌اش بازی می‌کردم لب زدم. – گفتی، خیلی زیاد… حتی لبخندش را بدون دیدن صورتش می‌توانستم حس کنم،…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۷

۲ دیدگاه
      نمی‌دانم این همه حس منفی از کجا به دلم سرازیر شد. قطره‌های درشت اشک را تند‌تند پاک کردم و گفتم: – نمی‌دونم. یه جوری شدی امروز. گفتم…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۶

بدون دیدگاه
    عینکش را از روی چشم برداشت و در سکوت نگاهم کرد. بهت چشم‌هایش بیشتر ناراحتم می‌کرد. انگار که من گناهکار بودم. – این حرف‌ها چیه؟ لااله‌الی‌الله. فکر می‌کردم…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۵

  🤍   – حلوا و خرماها رو بده من پخش کنم، بریم کم‌کم. آسمون ناآرومه، الانه که بارون بگیره.   جفت سینی‌ها را دستش دادم و سر تکان دادم.…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۴

۴ دیدگاه
    🤍🤍🤍🤍   قطره اشک از چشم‌هایش چکید و با دست سریع پاکش کرد. حتی دیگر دانشگاه هم نمی‌رفت، می‌دانستم یاسر اجازه نمی‌دهد. چه ماه‌های اول، چه حالا که…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۳

۲ دیدگاه
      ” آهو ”   ضربه‌ی آرامی به در حمام زدم و معترض صدایش کردم. – یاسین! گیر کردی اون تو؟!   به جای جواب، در حمام را…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۲

۲ دیدگاه
  ن دورش چرخیدم و برای اطمینان‌خاطر گفتم: – بهتره عاقل باشی. دیدی که سر به نیست کردنت برام مثل آبِ خوردنه. ولت می‌کنم بری پی زندگی‌ت. تا الان که…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۱

۳ دیدگاه
      هجوم یک‌دفعه‌ی پدر و مادرم و پشت‌بندش یاسر و نرگس به داخل اتاق، فرصت جواب دادن را گرفت.   همه با چهره‌‌هایی ترسیده و خواب‌آلود. با آن…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲۰

بدون دیدگاه
      بوسه‌ی کش‌دارمان پر احساس در حال پیشروی بود که ناگهان چشم‌های آهو گشاد شد و تند دست روی سینه‌ام گذاشت و به عقب هولم داد. – وای…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۱۹

۱ دیدگاه
      بچه‌تر از آنی بود که زورش به من بچربد. تنها قدرتش پول بود، آن هم ثروتی که برای ریالی از آن زحمت نکشیده بود. – کاری نکن…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۱۸

بدون دیدگاه
      همین را کم داشتم که به لطف آقا جنس امروزم کامل جور شد!   نیم‌نگاهی به آهو که گوشه‌ی ناخنش را می‌جوید کردم، بعدش هم کیوان. ساکت…