رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت179

۲ دیدگاه
      -حق نداری تنهایی کاری انجام بدی…!   پاشا خونسرد نگاهش کرد. -ازت نظر نخواستم بابک… من همیشه همین کار و خودم انجام می دادم الان چی فرق…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت178

۱ دیدگاه
          افسون با یاداوری ان روز دلش باز بهم پیچید که جیغ کشید… -پاشا ساکت نشی این دفعه روی هیکلت بالا میارم بیشعور…! اینقدر نگو حالا…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت177

        -الهی خدا من و بکشه از دستت راحت شم بابک…!!!   افسون با چشمانی درشت شده نگاهش کرد. -باز چی شده…؟!   بهار کنارش نشست و…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت176

۱ دیدگاه
      -چی…؟!   افسون لب گزید و تند تند گفت: -به خدا می دونم برام خوب نیست اما بستنی می خوام پاشا، تو روخدا…!     پاشا چشم…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت175

۱ دیدگاه
    با پیچیدن دلش بهم چشم باز کرد و خواست نیم خیز شود که خود را اسیر دستان پاشا دید… کمی تکان خورد که دست و پای پاشا از…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت174

بدون دیدگاه
      -اردشیر می خواد سهام شرکتمون رو بخره… به خیالش داره مخ اسفندیار و میزنه که سهم بیشتری از شرکت رو داشته باشه… در صورتی که شرکتی وجود…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 173

بدون دیدگاه
      -پس چرا این تکون نمی خوره…؟!   افسون نگاه متعجبی به بهار کرد. -مگه الان تکون می خوره…؟!  هنوز چند ماه مونده…!!!     تارا سری به…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 169

۱ دیدگاه
  ۵۳۴   -هر دو در سلامت کامل هستن ولی باید مواظب باشین و توی برنامه ای که بهتون میدم تغذیه خوب و خواب کافی به دور از هر گونه…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 168

بدون دیدگاه
  سکوت کردم و مشتاق ادامه داستانش… -اردشیر پای بهمن رو به یه پروژه باز کرد که در اصل ظاهر کار بود ولی در باطن یه لجنزار پر از کثافت…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 166

۱ دیدگاه
  کامران سر پایین انداخت. -نمی شد آقا… نمی تونستیم ریسک کنیم… گفتم نریمان با تیم پشتیبان آرش بیاد…!!!     اخم های پاشا درهم شد. می دانست اتفاقی افتاده…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 165

۱ دیدگاه
    کمی مکث کرد و خیره در نگاه دخترک لب زد. – می خوای بهت ثابت کنم…؟! چشمان دخترک نزدیک بود از حدقه در بزند. -چی رو ثابت کنی…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 164

بدون دیدگاه
  پاشا خندید و نگاه خاصی به دلبرکش کرد. -من همیشه و همه جا مواظبتم فقط کافیه بهم اعتماد کنی…!!! افسون سر تکان داد. -اعتماد دارم…!!! پاشا اولین پیک را…