رمان طالع ترنج پارت 917 ماه پیش۱ دیدگاه خودش هم با رفتن به دورهمی آخر هفته مشکل داشت، حالا که فراز نبود میتوانست خیلی راحت بگوید نمیتوانند بیایند. – خودمم دلم به رفتن نیست چون باید…
رمان طالع ترنج پارت 907 ماه پیش۲ دیدگاه خم شد و از روی مبل تلفن را برداشت. با دیدن شماره.ی خانهی بابا اکبر لب زد: – مامان صدیقهس… – باشه…
رمان طالع ترنج پارت 898 ماه پیش۲ دیدگاه فراز ابروهایش را بالا انداخت: – نچ نمیام… تازه دارم ریلکس میکنم! چشم غرهای به آن گربهی چشم سبز رفت. دستش سمت…
رمان طالع ترنج پارت 888 ماه پیش۴ دیدگاه فراز فرصت را غنیمت شمرده خیلی زود لباسهایش را در آورد و پشت ترنج داخل وان جای گرفت. – آبش یخ زده که… چطوری توی این آب سرد…
رمان طالع ترنج پارت 878 ماه پیش۵ دیدگاهبا خستگی خودش را روی مبل پرت کرد و خمیازهی طولانی کشید. فراز که دهان باز او را دید به خنده افتاد: – انقد خسته بودی میگفتی زودتر…
رمان طالع ترنج پارت 869 ماه پیش۴ دیدگاه طالعِ تُرنج🦋 #پارت331 فراز سفارششان را داد و وقتی گارسون رفت، زیر گوش ترنج پرسید: – دیگه درد نداری؟ حرارت گرفتن لپهایش…
رمان طالع ترنج پارت ۸۵9 ماه پیش۷ دیدگاه طالعِ تُرنج🦋 #پارت328 با دست کمر شورتک را نگه داشت و سمت شلوار جین خودش رفت، کمربندش را برداشت و دور شورتک بست. نفسش…
رمان طالع ترنج پارت ۸۴9 ماه پیش۳ دیدگاه فراز مچ دستش را گرفت و کشید. روی تخت نشست و دست فراز کنار لبش کشیده شد. – ربطش به این که وقتی شوهرت بیداره باید شما هم…
رمان طالع ترنج پارت ۸۳9 ماه پیش۷ دیدگاه وقتی دست گرم فراز روی شکمش حرکت میکرد همان درد کمی را هم که داشت از یاد میبرد. باید به خودش اعتراف میکرد که از گرمای دست فراز…
رمان طالع ترنج پارت ۸۲10 ماه پیش۳ دیدگاه فراز او را میخواست؟ درست شنیده بود؟ خواستن همان معنای دوست داشتن را میداد؟ این حرف را از دهان فراز شنید؟ فکرش را هم نمیکرد یک روزی شنیدن…
رمان طالع ترنج پارت ۸۱10 ماه پیش۱ دیدگاهخیلی آرام طوری که ترنج را بیدار نکند، انگشتان کشیدهی دستش را لا به لای موهای صاف ترنج برد و به صورت غرق در خوابش چشم دوخت. قصد رفتن کرده…
رمان طالع ترنج پارت ۸۰10 ماه پیش۴ دیدگاهفقط بودن با او را میخواست، تمام تنش خواستار رابطه با او بود. – ترنج؟ نایی برای حرف زدن نداشت. گرمای تن فراز که روی تنش آمد، کل وجودش را…
رملن طالع ترنج پارت ۷۹10 ماه پیش۱ دیدگاهچفت به چفت ترنج نشست و پاکت سیگار را کنار پایش گذاشت: – کسی اینجا نیست ترنج. بشین و راحت باش! این قسمت برای ویلای خودمونه کسی حق نداره اینجا…
رمان طالع ترنج پارت ۷۸10 ماه پیش۳ دیدگاه – بیمعرفت منم که دخترداییم بودی و مثل یک هفت پشت غریبه از حالت بیخبر بودم. او هم درگیر درس و زندگی در خارج…
رمان طالع ترنج پارت ۷۷10 ماه پیش۲ دیدگاه نه نباید حرفی از لیدیا میزد، نگفتن این قضیه بهتر از گفتنش بود. حالا که تکلیف خودش را میدانست بهتر بود از لیدیا حرفی نزند.…