رمان طالع ترنج پارت ۶۱12 ماه پیشبدون دیدگاه – توقع داشتی تنها بری؟ خانوادههامونم توی فرودگاه منتظرمونن. لبخند زد و به راه افتاد: – بریم پس. خیلی زود به…
رمان طالع ترنج پارت ۶۰12 ماه پیشبدون دیدگاه فراز بلند شد، دست او را هم گرفت و بلندش کرد. داخل اتاقش رفتند و دست ترنج را رها کرد. چمدانش را بیرون…
رمان طالع ترنج پارت ۵۹12 ماه پیش۱ دیدگاه ترنج که چشمهایش را باز کرد، فراز نگاهش را دزدید و نفسش را بیرون فرستاد. کنار لبش را کلافه خاراند و مشت دستش کم کم…
رمان طالع ترنج پارت ۵۸12 ماه پیش۱ دیدگاه – بهت که گفتم، قبل از این که وا بری میخوام بخورمت. آخه از شکلاتای آب شده خوشم نمیاد! صدای نفسهای عمیق و…
رمان طالع ترنج پارت ۵۷12 ماه پیشبدون دیدگاه دماغ ترنج را بین انگشتانش گرفت و فشرد. سرش را تکان داد و ادای ترنج را در آورد: – هر وقت بخوام بیدلیل و با دلیل…
رمان طالع ترنج پارت ۵۶12 ماه پیشبدون دیدگاه به صورتش داخل آینه نگاه کرد، تمیز بود. خیلی زود از اتاق بیرون زد که با فاطمه و حاج محمود رو به رو شد. …
رمان طالع ترنج پارت ۵۵1 سال پیش۱ دیدگاه پشت چشمی برایش نازک کرد و دستانش را روی کتف فراز گذاشت. مشغول ماساژ دادنش شد، عضلات فراز به خاطر ورزش سفت بود و…
رمان طالع ترنج پارت ۵۴1 سال پیش۱ دیدگاه – باشه مطمئنم از سلیقهم خوشت میاد، آخه خیلی خوش سلیقهم. روی لبهای ترنج لبخند ریزی نشست. کنجکاو شد تا بفهمد آقای خوش سلیقه قرار…
رمان طالع ترنج پارت ۵۳1 سال پیش۱ دیدگاه عقب رفت و ترنج را روی تخت دراز کرد. بالا تنهش روی تن ترنج سایه انداخت و گردنش را در دست گرفت: – میدونی…
رمان طالع ترنج پارت ۵۲1 سال پیش۴ دیدگاه لبخند روی لبش نشست و سمت اتاقش رفت، لباسهایش را با یک لباس بلند دو بنده عوض کرد و موهایش را شانه کرد. از…
رمان طالع ترنج پارت ۵۱1 سال پیش۲ دیدگاه با درد عقب رفت. فکش را گرفت و چشمهایش را باز کرد. با درد نالید: – چی کار میکنی ترنج؟ نمیبینی بالا سرتم…
رمان طالع ترنج پارت ۵۰1 سال پیش۴ دیدگاه در حالی که ساعتش را داخل دستش میکرد کنار ترنج ایستاد: – با دقت و خوب بخون. هر جا که واست سخت بود…
رمان طالع ترنج پارت ۴۹1 سال پیش۱ دیدگاه گردنش را مکید و زیر گوشش زمزمه کرد: – بدنت مثل شکلاتهای بلژیکی خوشمزهست. جوری خوشمزهای که از خورنت سیر نمیشم، میترسم با…
رمان طالع ترنج پارت ۴۸1 سال پیشبدون دیدگاه – چیزی شده؟ روی زانوهایش بلند شد و به لبهای فراز نگاه کرد. هنوز دو دل بود؛ نمیدانست کاری که میخواهد انجام بدهد درست است…
رمان طالع ترنج پارت ۴۷1 سال پیش۲ دیدگاه ترنج دست روی قلبش گذاشت و نفسش را بیرون فرستاد، از حرکات خودش به خنده افتاد. سمت حمام رفت. نم موهایش را با…