رمان عبور از غبار پارت 17

بدون دیدگاه
اومد… وارد که شدیم ..فضای خونه و ادماش خیلی روم سنگینی کرد ..بدنم سرد و لبهام بی اراده کمی لرزون شدن ..که سریع با فشار به لبهام قبل از هر…

رمان عبور از غبار پارت 15

بدون دیدگاه
پدرش و یه زن مسن ..که احتمال دادم مادربزرگش باشه بودن نگاه همه خیره به من بود …نگاهم …به نگاه پر کینه عمه افتاد……..می ترسیدم یهویی یه چیزی بپرونه و…

رمان عبور از غبار پارت 14

بدون دیدگاه
حواسم به نگاه پرکینه اش بودم که صدای دکتر علیان رو با منشی دکتر شنیدم ..می خواست دکتر و ببینه که منشی بهش میگفت فعلا دکتر مهمون دارن با سوال…

رمان عبور از غبار پارت 11

بدون دیدگاه
اجلالی به زور لبخند زد : -دکتر نگران نباشید…شما هر چی بگید من چشم بسته قبول دارم …الانم ماشینو میارم پشت بیمارستان ..شما از اونجا خارج شید..نگرانم نباشید…همه چی رو…

رمان عبور از غبار پارت 4

بدون دیدگاه
و گوشی رو به سمتم گرفت رنگ پریده ..دست بلند کردم و گوشی رو ازش گرفتم … گوشی سالم بود اما پیامش !!! …تخریب کننده روح و روانم بود…پیامکی که…

رمان عبور از غبار پارت 3

۱ دیدگاه
جوابی ازش نگرفتم با خنده سرمو بالا اوردم و با خودم گفتم : -فکر کرده … باور کردم که تاجره ..پسره پرو یه دفعه پیامش اومد که توش نوشته بود:…