رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 91

۳ دیدگاه
  دستم رو روی شکمم کشیدم،توت فرنگیِ مامان ببخشید که مامان خوب و قوی واست نبودم. ببخش که خدا تصمیم گرفت تو رو بهم بده،من مامان خوبی نیستم توت کوچولو.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 90

۳ دیدگاه
  آهی از سر حسرت کشیدم،بابام هیچ وقت اینجوری باهام حرف نمیزد. اونقدر ازش میترسیدم که حتی جرات نداشتم سرم رو جلوش بالا بگیرم. همیشه کوتاه جوابم رو میداد و…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 89

۸ دیدگاه
  اگه توماج میدید دارم با ژانگولر بازی فرار میکنم حتما دعوام میکرد. اصلا کی باورش میشد خاتون آروم و ساکت از پشت بوم فرار کنه. فقط جنین تو شکمم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 88

۳ دیدگاه
  هوایی که نفس میکشیدم مسموم بود،کثافت سر تا پای وجودم رو گرفته و بوی تعفن میدادم. از خودم بدم میومد. کاش جرات داشتم اون وقت هیچ کدوم از اون…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 86

بدون دیدگاه
  کسی ته دلم رو چنگ میزد،انگار داشتن رخت میشستن. طفلم از ترس توی خودش جمع شده بود ،اینو حس میکردم. دلشوره داشتم و کاش بابا علی زودتر جواب میداد…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 85

۳ دیدگاه
  همونجا پشت در نشستم و منتظر شدم،مامان که میرفت منم پشت سرش فرار میکردم. میرفتم پیش توماج و دیگه به خونه ای که باید برام امن ترین جای دنیا…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 84

۳ دیدگاه
  مامان هنوز نگران به نظر میرسید،برای خانواده ی ما که ابرو حرف اول و آخر رو میزد این اتفاقات سنگین بود. اگه گیر می‌افتادیم و پامون به کلانتری باز…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 83

۲ دیدگاه
  اشکش رو با گوشه روسریش پاک کرد و سرش رو برگردوند. اونم داشت از بغض خفه میشد اما حاضر نبود کاری کنه. درد برام ذره ای اهمیت نداشت. میتونستم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 82

۳ دیدگاه
  وارد اتاق شدیم و قلبم تو سینه شروع کرد به لرزیدن. ته دلم خالی شده بود. میترسیدم و انگشتام یخ زده بود. دلم توماج و می‌خواست. کاش باهاش میرفتم،…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 81

۲ دیدگاه
  بدنم مثل بید مجنون میلرزید،دلم برای طفلم میسوخت. شاید همون بهتر که پا به این دنیا نمیذاشت. حداقل نمی‌دید که مادرش اونقدر ضعیف و تنهاست. بچه آدمی مثل من…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 80

۲ دیدگاه
  حاصر بودم خودم بمیرم ولی مامان چیزیش نشه،میدونستم هضم بارداریم براش سخته. دختر بیوه ش حامله بود. هر چقدر صداش میزدم جوابی نمی‌داد و  شبیه گوسفندی که قربونی شده…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 79

۲ دیدگاه
  سفره رو که جمع کردم و وارد آشپزخونه شدم مامان هم پشت سرم اومد. سماور رو روشن  و بساط چایی رو آماده کرد. بابا عادت داشت بلافاصله بعد از…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 78

۴ دیدگاه
  مامان کنارم نشست و کتاب دعاش رو باز کرد. همه زنا هم مثل مامان کتاب به دست دور سفره نشستن و به نوبت شروع کردن به خوندن دعا. خانوم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 77

۲ دیدگاه
  چند باری پلک زدم. خدا باز هم با خاتون شوخیش گرفته بود،انگار زجر دادنم لذت می‌برد. گاهی حوصله ش سر میرفت و سر منِ بیچاره آواز میشد. تنم منقبض…