رمان خاتون عروس نحس پارت994 ساعت پیش۲ دیدگاه افتادم روی زمین و انگار جون از تنم رفت. دست و پاهام یخ بسته بود و نفسم بالا نمیاومد. جون نداشتم حتی پلک هام رو باز نگه…
رمان خاتون عروس نحس پارت981 هفته پیش۶ دیدگاه قلبم داشت از حرکت میایستاد. سر من دعوا شده بود و حالا داشت یه شر بزرگ راه میافتاد. توماج پا پس نمیکشید. حالا که بحث منو بچه ش…
رمان خاتون عروس نحس پارت972 هفته پیش۲ دیدگاه توماج اومده بود و ضربان قلب من روی هزار میکوبید.همینکه صداش رو میشنیدم آروم میگرفتم. فقط کاش میشد ببینمش. کاش همون لحظه میومد و من رو با خودش…
رمان خاتون عروس نحس پارت 962 هفته پیش۵ دیدگاه فاطمه حتی تو ناراحتی هم آروم بود. متین حرف میزد. احترام نگه میداشت. برادرم لیاقت همچین فرشته ای رو نداشت. اصلا نمیدونستم خانواده م چه وردی خوندن…
رمان خاتون عروس نحس پارت 953 هفته پیش۲ دیدگاه در برابر نامهربونی بابام هیچی نمیگفتم، فقط سکوت میکردم. انگار که کر و کور و لال هستم. آخه مگه میشه پدر و مادری بچه شون رو دوست نداشته باشن.…
رمان خاتون عروس نحس پارت 944 هفته پیش۵ دیدگاه بچه که بودم واسه یه چیزایی خیلی گریه میکردم. چیزای بیهوده و الکی. بچه بودم و نمیدونستم وقتی که بزرگ بشم شونه های کوچیکم باید تحمل دردای بزرگ تری…
رمان خاتون عروس نحس پارت 931 ماه پیشبدون دیدگاه نگاه شون مثل یه مثل گرگ گرسنه بود به بره ای که گیر آوردن تا شکار کنن. من ذات شون رو میدونستم،بی رحم بودن و فقط آرمانی فکر میکردن.…
رمان خاتون عروس نحس پارت 921 ماه پیش۲ دیدگاه هیچ کدوم حرف نمیزدن. انگار فقط منتظر بودن تا برسیم خونه. انرژی ذخیره میکردن و نمیخواستن با حرف زدن عصبانیت شون رو کم کنن. فقط صدای نفس های تند…
رمان خاتون عروس نحس پارت 911 ماه پیش۳ دیدگاه دستم رو روی شکمم کشیدم،توت فرنگیِ مامان ببخشید که مامان خوب و قوی واست نبودم. ببخش که خدا تصمیم گرفت تو رو بهم بده،من مامان خوبی نیستم توت کوچولو.…
رمان خاتون عروس نحس پارت 901 ماه پیش۳ دیدگاه آهی از سر حسرت کشیدم،بابام هیچ وقت اینجوری باهام حرف نمیزد. اونقدر ازش میترسیدم که حتی جرات نداشتم سرم رو جلوش بالا بگیرم. همیشه کوتاه جوابم رو میداد و…
رمان خاتون عروس نحس پارت 891 ماه پیش۸ دیدگاه اگه توماج میدید دارم با ژانگولر بازی فرار میکنم حتما دعوام میکرد. اصلا کی باورش میشد خاتون آروم و ساکت از پشت بوم فرار کنه. فقط جنین تو شکمم…
رمان خاتون عروس نحس پارت 882 ماه پیش۳ دیدگاه هوایی که نفس میکشیدم مسموم بود،کثافت سر تا پای وجودم رو گرفته و بوی تعفن میدادم. از خودم بدم میومد. کاش جرات داشتم اون وقت هیچ کدوم از اون…
رمان خاتون عروس نحس پارت 872 ماه پیشبدون دیدگاه فکرم مشغول بود و همچنان درگیر راهی برای فرار. با خودم درگیر بودم و توی همون حال لیوان ها رو توی سینی گذاشتم و سبدای سبزی خوردن رو کنارش.…
رمان خاتون عروس نحس پارت 862 ماه پیشبدون دیدگاه کسی ته دلم رو چنگ میزد،انگار داشتن رخت میشستن. طفلم از ترس توی خودش جمع شده بود ،اینو حس میکردم. دلشوره داشتم و کاش بابا علی زودتر جواب میداد…
رمان خاتون عروس نحس پارت 852 ماه پیش۳ دیدگاه همونجا پشت در نشستم و منتظر شدم،مامان که میرفت منم پشت سرش فرار میکردم. میرفتم پیش توماج و دیگه به خونه ای که باید برام امن ترین جای دنیا…