رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت98

۶ دیدگاه
    قلبم داشت از حرکت می‌ایستاد. سر من دعوا شده بود و حالا داشت یه شر بزرگ راه می‌افتاد. توماج پا پس نمی‌کشید. حالا که بحث منو بچه ش…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت97

۲ دیدگاه
    توماج اومده بود و ضربان قلب من روی هزار میکوبید.همینکه صداش رو می‌شنیدم آروم میگرفتم. فقط کاش میشد ببینمش. کاش همون لحظه میومد و من رو با خودش…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 96

۵ دیدگاه
      فاطمه حتی تو ناراحتی هم آروم بود. متین حرف می‌زد. احترام نگه می‌داشت. برادرم لیاقت همچین فرشته ای رو نداشت. اصلا نمیدونستم خانواده م چه وردی خوندن…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 95

۲ دیدگاه
  در برابر نا‌مهربونی بابام هیچی نمی‌گفتم، فقط سکوت میکردم. انگار که کر و کور و لال هستم. آخه مگه میشه پدر و مادری بچه شون رو دوست نداشته باشن.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 94

۵ دیدگاه
  بچه که بودم واسه یه چیزایی خیلی گریه میکردم. چیزای بیهوده و الکی. بچه بودم و نمیدونستم وقتی که بزرگ بشم شونه های کوچیکم باید تحمل دردای بزرگ تری…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 92

۲ دیدگاه
  هیچ کدوم حرف نمیزدن. انگار فقط منتظر بودن تا برسیم خونه. انرژی ذخیره میکردن و نمیخواستن با حرف زدن عصبانیت شون رو کم کنن. فقط صدای نفس های تند…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 91

۳ دیدگاه
  دستم رو روی شکمم کشیدم،توت فرنگیِ مامان ببخشید که مامان خوب و قوی واست نبودم. ببخش که خدا تصمیم گرفت تو رو بهم بده،من مامان خوبی نیستم توت کوچولو.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 90

۳ دیدگاه
  آهی از سر حسرت کشیدم،بابام هیچ وقت اینجوری باهام حرف نمیزد. اونقدر ازش میترسیدم که حتی جرات نداشتم سرم رو جلوش بالا بگیرم. همیشه کوتاه جوابم رو میداد و…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 89

۸ دیدگاه
  اگه توماج میدید دارم با ژانگولر بازی فرار میکنم حتما دعوام میکرد. اصلا کی باورش میشد خاتون آروم و ساکت از پشت بوم فرار کنه. فقط جنین تو شکمم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 88

۳ دیدگاه
  هوایی که نفس میکشیدم مسموم بود،کثافت سر تا پای وجودم رو گرفته و بوی تعفن میدادم. از خودم بدم میومد. کاش جرات داشتم اون وقت هیچ کدوم از اون…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 86

بدون دیدگاه
  کسی ته دلم رو چنگ میزد،انگار داشتن رخت میشستن. طفلم از ترس توی خودش جمع شده بود ،اینو حس میکردم. دلشوره داشتم و کاش بابا علی زودتر جواب میداد…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 85

۳ دیدگاه
  همونجا پشت در نشستم و منتظر شدم،مامان که میرفت منم پشت سرش فرار میکردم. میرفتم پیش توماج و دیگه به خونه ای که باید برام امن ترین جای دنیا…