رمان خاتون عروس نحس پارت 892 روز پیش۸ دیدگاه اگه توماج میدید دارم با ژانگولر بازی فرار میکنم حتما دعوام میکرد. اصلا کی باورش میشد خاتون آروم و ساکت از پشت بوم فرار کنه. فقط جنین تو شکمم…
رمان خاتون عروس نحس پارت 885 روز پیش۳ دیدگاه هوایی که نفس میکشیدم مسموم بود،کثافت سر تا پای وجودم رو گرفته و بوی تعفن میدادم. از خودم بدم میومد. کاش جرات داشتم اون وقت هیچ کدوم از اون…
رمان خاتون عروس نحس پارت 871 هفته پیشبدون دیدگاه فکرم مشغول بود و همچنان درگیر راهی برای فرار. با خودم درگیر بودم و توی همون حال لیوان ها رو توی سینی گذاشتم و سبدای سبزی خوردن رو کنارش.…
رمان خاتون عروس نحس پارت 862 هفته پیشبدون دیدگاه کسی ته دلم رو چنگ میزد،انگار داشتن رخت میشستن. طفلم از ترس توی خودش جمع شده بود ،اینو حس میکردم. دلشوره داشتم و کاش بابا علی زودتر جواب میداد…
رمان خاتون عروس نحس پارت 852 هفته پیش۳ دیدگاه همونجا پشت در نشستم و منتظر شدم،مامان که میرفت منم پشت سرش فرار میکردم. میرفتم پیش توماج و دیگه به خونه ای که باید برام امن ترین جای دنیا…
رمان خاتون عروس نحس پارت 842 هفته پیش۳ دیدگاه مامان هنوز نگران به نظر میرسید،برای خانواده ی ما که ابرو حرف اول و آخر رو میزد این اتفاقات سنگین بود. اگه گیر میافتادیم و پامون به کلانتری باز…
رمان خاتون عروس نحس پارت 833 هفته پیش۲ دیدگاه اشکش رو با گوشه روسریش پاک کرد و سرش رو برگردوند. اونم داشت از بغض خفه میشد اما حاضر نبود کاری کنه. درد برام ذره ای اهمیت نداشت. میتونستم…
رمان خاتون عروس نحس پارت 823 هفته پیش۳ دیدگاه وارد اتاق شدیم و قلبم تو سینه شروع کرد به لرزیدن. ته دلم خالی شده بود. میترسیدم و انگشتام یخ زده بود. دلم توماج و میخواست. کاش باهاش میرفتم،…
رمان خاتون عروس نحس پارت 814 هفته پیش۲ دیدگاه بدنم مثل بید مجنون میلرزید،دلم برای طفلم میسوخت. شاید همون بهتر که پا به این دنیا نمیذاشت. حداقل نمیدید که مادرش اونقدر ضعیف و تنهاست. بچه آدمی مثل من…
رمان خاتون عروس نحس پارت 804 هفته پیش۲ دیدگاه حاصر بودم خودم بمیرم ولی مامان چیزیش نشه،میدونستم هضم بارداریم براش سخته. دختر بیوه ش حامله بود. هر چقدر صداش میزدم جوابی نمیداد و شبیه گوسفندی که قربونی شده…
رمان خاتون عروس نحس پارت 791 ماه پیش۲ دیدگاه سفره رو که جمع کردم و وارد آشپزخونه شدم مامان هم پشت سرم اومد. سماور رو روشن و بساط چایی رو آماده کرد. بابا عادت داشت بلافاصله بعد از…
رمان خاتون عروس نحس پارت 781 ماه پیش۴ دیدگاه مامان کنارم نشست و کتاب دعاش رو باز کرد. همه زنا هم مثل مامان کتاب به دست دور سفره نشستن و به نوبت شروع کردن به خوندن دعا. خانوم…
رمان خاتون عروس نحس پارت 771 ماه پیش۲ دیدگاه چند باری پلک زدم. خدا باز هم با خاتون شوخیش گرفته بود،انگار زجر دادنم لذت میبرد. گاهی حوصله ش سر میرفت و سر منِ بیچاره آواز میشد. تنم منقبض…
رمان خاتون عروس نحس پارت 761 ماه پیش۵ دیدگاه عق زدم و عق زدم. اون روزا چیز زیادی نمیتونستم بخورم اما همونم بالا میاوردم. دیگه جونی توی تنم نمونده بود. مامان ضربه ای به در زد و گفت:…
رمان خاتون عروس نحس پارت751 ماه پیش۳ دیدگاه حرفام قلب خودم رو به درد میآورد. من دلم میخواست زنش بشم. دلم میخواست مثل داریوش با خانواده بیاد خاستگاری. بیاد پیش بابام و بگه که دخترت و…