رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 63 4.3 (13)

۵ دیدگاه
  حالم شبیه دیوونگی بود. شبیه جنون آنی. یا که انگار بطری بطری شراب خورده و سیاه مست باشم. میون گریه میخندیدم و دور خودم میچرخیدم. حالم شبیه هیچکسی نبود.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 62 4 (15)

۱ دیدگاه
  زندگیم شبیه جهنم بود و کاش یکی میفهمید خانواده م رو دوست ندارم.افکار منحرفانه و حرفایی که در مورد نوع پوشش خانواده ی داریوش میزدن اذیتم میکرد. اونا نجابت…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 53 3.8 (17)

۳ دیدگاه
  -داری چی غلطی میکنی؟ صدای فریاد توماج از فرسنگ ها فاصله به گوشم میرسید،انگار خیلی ازم دور بود. اما تُن صداش تنم رو میلرزوند،از اون مرد بیشتر از همه…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 52 3.9 (16)

۴ دیدگاه
  وحشت زده به عقب برگشتم اما هیچ خبری نبود. انگار توهم زده بودم. دلم ضعف میرفت و دقیقا نمیدونستم چند روزه که غذا نخوردم احتمالا برای همین صداهای عجیب…