رمان عروس نحس پارت 1233 ساعت پیش۱ دیدگاه حلقه که توی دستم نشست دستش رو پشت گردنم گذاشت و پیشونیم رو عمیق و طولانی بوسید. میدونستم مرد من اونقدر غیرتش زیاده که جلوی…
رمان عروس نحس پارت 1223 روز پیش۲ دیدگاه خودخوری هام توی شب باعث بیخوابی های شدیدی میشد تا جایی که ساعت ها با چشمای باز زل میزدم به توماجی که غرق خواب…
رمان عروس نحس پارت 1215 روز پیش۱ دیدگاه برگشتن به اون خونه یعنی زنده شدن خاطراتی که هیچ وقت دلم نمیخواست یادم بیاد. روزای بد و تیره ای که با داریوش گذرونده بودم. متلک…
رمان عروس نحس پارت 1201 هفته پیش۲ دیدگاه کاناپه هایی که توماج برای خونه انتخاب کرده بود اونقدر بزرگ به نظر میرسید که میشد دو نفری روش خوابید و جا کم نیاد. اما خاتونی که همیشه…
رمان عروس نحس پارت 1172 هفته پیش۲ دیدگاه خونه چه معنای غریبی برام داشت. خونه ای که نمیدونستم با چه نسبتی توش قراره زندگی کنم. معشوقه توماج،یا مادر بچه ش. جای خالی حلقه روی دستم دهن…
رمان عروس نحس پارت 1162 هفته پیش۱ دیدگاه حین پیاده شدن گفت: -بشین الان میام در ماشین که بسته شد ترس غریبی به جونم افتاد. ترس از دست دادن. ترس از…
رمان عروس نحس پارت 1153 هفته پیش۳ دیدگاه قلبم از تپیدن افتاده بود. نمیزد. لعنت به من که همیشه موقع ترس لال میشدم. دستام رو روی شکمم گذاشتم و به…
رمان عروس نحس پارت 1143 هفته پیش۳ دیدگاه دکتر طبق روزای قبل برای معاینه اومده بود. هر روز حال مادر و بچه رو چک میکرد و حال خاتون هم رو به بهبودی…
رمان خاتون عروس نحس پارت 1134 هفته پیش۴ دیدگاه خاتون با وجود سن کمی که داشت اما صبور و خوش رفتار بود،حتی با وجود مشکلاتی که هنوز آزارش میداد. نمیتونستم با یکی دو روز اثر اتفاقاتی که…
رمان خاتون عروس نحس پارت 1121 ماه پیش۳ دیدگاه هماهنگی های لازم رو انجام داده بودم و حالا خاتون رو برای سونوگرافی میبردیم. پرستار لبخندی زد و گفت: -قدر شوهرت و بدون…
رمان خاتون عروس نحس پارت 1111 ماه پیش۱ دیدگاه نه واکنشی داشتم،نه میتونستم حرفی بزنم،حتی وقتی پرستار با شوخی گفت مژدگونی من یادت نره هم صاف به در اتاق نگاه کردم. زن بیچاره که فکر میکرد…
رمان خاتون عروس نحس پارت 1101 ماه پیش۲ دیدگاه بعد از اون همه چیز تو هاله ابهام بود. حرفای توماج. گذاشتنم روی تخت اورژانس. اومدن دکترا بالای سرم. سوالایی که ازم میپرسیدن. مخصوصا وقتی…
رمان خاتون عروس نحس پارت 1091 ماه پیش۷ دیدگاه دلم برای مامانم میسوخت. اون زن ساده ای بود که فکر میکرد هر چقدر مطیع تر و سر به زیر تر باشه پیش شوهرش عزیز تره. فکر…
رمان خاتون عروس نحس پارت 1082 ماه پیش۶ دیدگاه توماج با هجوم بابام صاف وایساد اما ولم نکرد. همچنان دستاش رو پیچیده بود دور قفسه سینه م. من اما از ترس اونقدر…
رمان خاتون عروس نحس پارت ۱۰۷2 ماه پیش۲ دیدگاه آقا بهرام مرد شریفی بود. از اون مدل مردای آروم و خانواده دار که یه عمر میتونی در کنارش زندگی کنی بدون اینکه آب توی…