رمان ماهرو پارت 115

بدون دیدگاه
ه   داخل رستوران پر از میز بود و فقط چنتا از این تخت های قدیمی که دور تا دورش پشتی بود گوشه های رستوران بودن!     فرهاد به…

رمان ماهرو پارت 114

بدون دیدگاه
      این سوال و تو این مدت همیشه ازم می پرسید. _خوبه…     تو این مدت اگه فرهاد و ماهان و الا نبودن، قطعا من دووم نمی…

رمان ماهرو پارت 113

بدون دیدگاه
  _وایییی رنگ‌ موهات محشر شده ماهرووو… داخل آینه آرایشگاه، نگاهی به رنگ دودی موهام انداختم. هم اسلاح کرده بودم و هم موهام و رنگ کرده بودم و همین کلی…

رمان ماهرو پارت 112

بدون دیدگاه
  #پارت_526 با دردی که تو بدنم پیچید ، چشم باز کردم. اخی گفتم و بلند شدم نشستم. زیر دلم درد میکرد. پوفی کشیدم و توجه ای نکردم. میلی به…

رمان ماهرو پارت 111

بدون دیدگاه
    یه پیام تو واتساپ واسم اومده بود. وارد واتساپ شدم. با دیدن فیلمی که تو واتساپ فرشته واسه ام فرستاده بود، استرس و فشار همه وجودم و گرفت!…

رمان ماهرو پارت 110

بدون دیدگاه
      پس اسمش فرهاد بود. _تو اسمت چیه ؟!     _ماهرو…     _چه اسم قشنگی! وقتی اسم به این قشنگی داره حتما باید اخلاقتم به قشنگی…

رمان ماهرو پارت 109

  که هر وقت دلم از دنیا و آدم هاش گرفت پاهام و تو آب فرو کنم و بزارم غمام و با خودش ببره! دوباره سوار ماشین شدیم. ماهان دوباره…

رمان ماهرو پارت 108

۳ دیدگاه
      با ایستادن ماشین،چشم باز کردم. با دیدن چند مغازه و رستوران، بی رمق پیاده شدم.     ماهان سریع غذا سفارش داد و روی یک تخت نشستیم!…

رمان ماهرو پارت 107

۶ دیدگاه
    کم کم از شهر خارج شدیم… دیگه خبری از خونه و شلوغی نبود!     یه جاده خشک و ماشین های گذرایی که از کنارت رد میشدن! همین!…

رمان ماهرو پارت 106

۲ دیدگاه
    #ماهرو #پارت_507       گوشی و با تمام توان به دیوار کوبیدم و از ته دل جیغ کشیدم. _لعنتییییی… پست فطرتتتتتتت… آشغالللللل… متنفرم ازتتتتتت… ازتتتتتت متنفرممممممم!  …

رمان ماهرو پارت 105

۵ دیدگاه
        بالاخره مرخص شدم. حوصله هیچکس و هیچ چیز و نداشتم. همش تو اتاق بودم و در حد بخور و نمیر و به اجبار و گریه ها…

رمان ماهرو پارت 104

    _نه ماهرو گوش کن!     با نگاهی طوفانی خیره اش شدم. _چیه چی میخوای بگی؟! چه حرفی داری که بزنی؟       _اون بچه باید سقط…

رمان ماهرو پارت 103

۳ دیدگاه
  *ماهر‌و*     با جیغ هی می پرسیدم و تو سینه اش می کوبیدم. _ازت متنفرم… متنفرم ازتتتتتت…     صدای جیغام کل تالار و پر کرده بود. گلوم…

رمان ماهرو پارت 102

بدون دیدگاه
    #پارت_481     ابروهام بالا پرید. پنج تماس بی پاسخ ماهرو دوازده تماس بی پاسخ مامان هشت تماس بی پاسخ خاله بیست و یک تماس بی پاسخ ماهان…

رمان ماهرو پارت 101

بدون دیدگاه
    _معلوم هست کجایی؟! مردم از نگرانی… ساعت و نگاه کردی؟ صد دفعه بهت زنگ زدم!     عصبی بودم و تند تند حرف میزدم. _صبر بده حرف بزنم!…