رمان ماهرو پارت 1154 ماه پیشبدون دیدگاهه داخل رستوران پر از میز بود و فقط چنتا از این تخت های قدیمی که دور تا دورش پشتی بود گوشه های رستوران بودن! فرهاد به…
رمان ماهرو پارت 1144 ماه پیشبدون دیدگاه این سوال و تو این مدت همیشه ازم می پرسید. _خوبه… تو این مدت اگه فرهاد و ماهان و الا نبودن، قطعا من دووم نمی…
رمان ماهرو پارت 1134 ماه پیشبدون دیدگاه _وایییی رنگ موهات محشر شده ماهرووو… داخل آینه آرایشگاه، نگاهی به رنگ دودی موهام انداختم. هم اسلاح کرده بودم و هم موهام و رنگ کرده بودم و همین کلی…
رمان ماهرو پارت 1124 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_526 با دردی که تو بدنم پیچید ، چشم باز کردم. اخی گفتم و بلند شدم نشستم. زیر دلم درد میکرد. پوفی کشیدم و توجه ای نکردم. میلی به…
رمان ماهرو پارت 1115 ماه پیشبدون دیدگاه یه پیام تو واتساپ واسم اومده بود. وارد واتساپ شدم. با دیدن فیلمی که تو واتساپ فرشته واسه ام فرستاده بود، استرس و فشار همه وجودم و گرفت!…
رمان ماهرو پارت 1105 ماه پیشبدون دیدگاه پس اسمش فرهاد بود. _تو اسمت چیه ؟! _ماهرو… _چه اسم قشنگی! وقتی اسم به این قشنگی داره حتما باید اخلاقتم به قشنگی…
رمان ماهرو پارت 1095 ماه پیش که هر وقت دلم از دنیا و آدم هاش گرفت پاهام و تو آب فرو کنم و بزارم غمام و با خودش ببره! دوباره سوار ماشین شدیم. ماهان دوباره…
رمان ماهرو پارت 1085 ماه پیش۳ دیدگاه با ایستادن ماشین،چشم باز کردم. با دیدن چند مغازه و رستوران، بی رمق پیاده شدم. ماهان سریع غذا سفارش داد و روی یک تخت نشستیم!…
رمان ماهرو پارت 1075 ماه پیش۶ دیدگاه کم کم از شهر خارج شدیم… دیگه خبری از خونه و شلوغی نبود! یه جاده خشک و ماشین های گذرایی که از کنارت رد میشدن! همین!…
رمان ماهرو پارت 1066 ماه پیش۲ دیدگاه #ماهرو #پارت_507 گوشی و با تمام توان به دیوار کوبیدم و از ته دل جیغ کشیدم. _لعنتییییی… پست فطرتتتتتتت… آشغالللللل… متنفرم ازتتتتتت… ازتتتتتت متنفرممممممم! …
رمان ماهرو پارت 1056 ماه پیش۵ دیدگاه بالاخره مرخص شدم. حوصله هیچکس و هیچ چیز و نداشتم. همش تو اتاق بودم و در حد بخور و نمیر و به اجبار و گریه ها…
رمان ماهرو پارت 1046 ماه پیش _نه ماهرو گوش کن! با نگاهی طوفانی خیره اش شدم. _چیه چی میخوای بگی؟! چه حرفی داری که بزنی؟ _اون بچه باید سقط…
رمان ماهرو پارت 1036 ماه پیش۳ دیدگاه *ماهرو* با جیغ هی می پرسیدم و تو سینه اش می کوبیدم. _ازت متنفرم… متنفرم ازتتتتتت… صدای جیغام کل تالار و پر کرده بود. گلوم…
رمان ماهرو پارت 1026 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_481 ابروهام بالا پرید. پنج تماس بی پاسخ ماهرو دوازده تماس بی پاسخ مامان هشت تماس بی پاسخ خاله بیست و یک تماس بی پاسخ ماهان…
رمان ماهرو پارت 1016 ماه پیشبدون دیدگاه _معلوم هست کجایی؟! مردم از نگرانی… ساعت و نگاه کردی؟ صد دفعه بهت زنگ زدم! عصبی بودم و تند تند حرف میزدم. _صبر بده حرف بزنم!…