سوگند با حالتی که هر لحظه ممکن است گریه کند، نگاهش می‌کند. دوست ندارد بداند!   اما مینا ادامه می‌دهد:   – زنش بود. زنش هستم هنوز هم!…

      – سیاوش گفته من کیم؟ شریک تجاری؟ اخم های سوگند درهم می‌رود. اینکه زنی دیگر، با این حجم از راحتی و صمیمیت نام سیاوش را بر زبان…

  م سیاوش خسته نگاهش می‌کند. خودش را روی مبل می‌اندازد و سرش را بین دستانش می‌گیرد.   جوابی نمی‌دهد که آرش جدی شده می‌گوید:   – هوی! با توام……

م مینا سرخوش می‌خندد.   – چی شد؟ ترسیدی؟ می‌ترسی از کارهای گذشتت که در حق من کردی بفهمه تف هم تو صورتت نندازه؟   – خوب تو توهماتت غرق…

    و با لحن زننده‌ای ادامه می‌دهد: – خودتو گم کردی. یاد رفته کی بودی! از کجا رسیدی به اینجا! چشم آرش از لحن مینا گرد می‌شود. قبل از…

  سیاوش؟   سیاوش با شنیدن، صدای آرش درست کنار گوشش، تکانی می‌خورد. گیج به آرش نگاه می‌کند.   – هوم؟   آرش با چشم و ابرو به چشماگ براق…

  چشمش را با درد بهم می‌فشارد. سرش را به نشانه نفی تکان می‌دهد.   – نه!   آرش وا رفته نگاهش می‌کند. گیج لب می‌زند:   – یعنی چی؟…

راحله کمی بعد با صدایی خشمگین می‌غرد: – خجالت نمی‌کشی تو؟ آرش وا رفته نگاهش می‌کند. هرچه بیشتر می‌گذرد بیشتر نمی‌فهمد دارد چه اتفاقی می‌افتد! راحله بیش از پیش به…

آرش برخلاف آزار و اذیت‌هایش چند دقیقه بعد با گوشی قدیمی سیاوش، به سمت شرکت راه می‌افتد. از دم در، از نگهبان گرفته تا منشی دفتر سر به سر همه…

  لبخند احمقانه و کجی روی صورت سیاوش جا خوش می‌کند. واقعا آرش هنرمند بود. در لحظه از تصمیمش پشیمانش کرده بود!   – خفه می‌شی یا گوشی رو قطع…

      الان وقتش نبود! نمی‌توانست ریسک کند. سوگند تمام آرامش از دست رفته‌اش بود. سوگند نیمه‌ی گمشده‌اش بود. چطور می‌توانست روی داشتنش ریسک کند؟ سوگند با دیدن اخم…

  سوگند حرصی دندان هایش را بهم می‌فشارد. سعی می‌کند جیغ نکشد. با تاسف سر تکان می‌دهد.   – تقصیر منه که هی یادم می‌ره با اون آرش در به…

  – خب عروسی رو بندازیم جلوتر!   سوگند به نشانه منفی سر بالا انداخت.   – سوگل ساکشونو پیچیده. امروز فردا راهی هستن.   اخم‌های سیاوش درهم رفت. اصلا…

با اخم غلیظی سرش را درون پرونده های وارداتی های جدید فرو کرده بود و با دقت غرق کارش بود.   سوگند ضربه‌ای به در می‌زند و بی آنکه منتظر…

      سوگل با تاسف سر تکان می‌دهد.   – از دست رفتی سوگند!   سوگند دقیقا از وقتی صحبت سیاوش به میان آمد، دیگر به هیچ چیز فکر…