رمان مربای پرتقال پارت ۴۶2 سال پیش۷ دیدگاه فرانک با نیشخند میگوید: – با اینکه آخرش گندش درمیاد تو هم بچهای از بچههای بیشمار جهانگیر بودی طلوع قبول کرده نگهت داره؛ اما اشکال نداره……
رمان مربای پرتقال پارت ۴۵2 سال پیش۱ دیدگاه سر میز شام، وقتی همه دور هم جمعاند و در سکوت غذا میخورند؛ آرش موجی جدید را وسط میاندازد. خطاب به جهانگیر میگوید: – بابا امسال…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۴2 سال پیش۲ دیدگاه در اتاق خودش داخل عمارت صرافیان ها خواب هفت پادشاه را میبیند. فرانک با عجله از پله ها بالا میرود و در اتاق سوگند را بدون…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۳2 سال پیش۳ دیدگاه محشر کبری به پا می شود. سوگند و سیاوش چند لحظه شوکه به بلبشوی مقابلشان نگاه میکنند. و بعد سیاوش با وجود مست بودنش، عاقلانه ترین کاری…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۲2 سال پیش۱ دیدگاه آرش که از آن طرف سالن انگار دارد فیلم سینمایی میبیند، با دیدن حرکت سوگند بلند بلند میخندد. – فاطی کماندوییه برا خودشا… و سوگند…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۱2 سال پیشبدون دیدگاه سوگند یک لیوان آب پر میکند و تمامش را یک جا سر میکشد. با ترس به سیاوش نگاه میکند. تازه چند روز بود که سیاوش حرف احمقانهاش…
رمان مربای پرتقال پارت ۴۰2 سال پیش۹ دیدگاه آرش با افتخار به شانهی سیاوش میکوبد و میگوید: – سیاوش، داداشم! پسرک با ابروهای بالا پریده به سیاوش نگاه میکند. دستش را سمت سیاوش…
رمان مربای پرتقال ۳۹2 سال پیش۱ دیدگاه جمعه سر میرسد. تمام اهل خانه به جز فرانک، نفس راحت میکشند. فرانک فقط غصهی کلاس های تعطیلش را میخورد… آرش متفکر به سیاوش که غرق…
رمان مربای پرتقال پارت ۳۸2 سال پیشبدون دیدگاه اول احساس میکند اشتباه دیده. چندبار پلک میزند و ایندفعه با دقت تر به آینه زل میزند. – خودشه یا به توهماتمم تجاوز کرده حتی؟ …
مربای پرتقال پارت ۳۷2 سال پیش۱ دیدگاه حرفش برایش گران تمام شده بود. میدانست نمیشود با غیرت سیاوش شوخی کرد و او بی فکر حرف زده بود! کنار جهانگیر مینشیند. با خودکار دستش،…
رمان مربای پرتقال پارت ۳۶2 سال پیش۹ دیدگاه سیاوش یک تای ابرویش را بالا میاندازد. سرش را روی شانهاش کج میکند و می گوید: – واقعا باید تکرار کنم دیشب چی شد؟ …
رمان مربای پرتقال پارت ۳۵2 سال پیش۴ دیدگاه لقمهی غذا در گلوی سیاوش میپرد و پشت سر هم سرفه میکند. جهانگیر مات و مبهوت به سینمای مقابلش نگاه میکند. – کاش وسعم برسه یه…
رمان مربای پرتقال پارت ۳۴2 سال پیش۳ دیدگاه آرش با دیدن سوگند ابرویی بالا میاندازد و تکه میپراند: – خواب زده شدی؟ آب دهانش را قورت میدهد و به سینی اشاره میزند. …
رمان مربای پرتقال پارت۳۳2 سال پیش۵ دیدگاه چند لحظه صامت به یکدیگر نگاه میکنند. سیاوش سرش را پایین میاندازد و ارتباط چشمی را قطع میکند. چشمش به لباس کنار رفتهی سوگند و قفسهی سینهی…
رمان مربای پرتقال پارت 322 سال پیش۴ دیدگاه از در عمارت بیرون میرود. چشمش به آرش میافتد که در حال و هوای خودش، لب استخر نشسته و سیگار دود میکند. کنارش مینشیند. –…