رمان مربای پرتقال پارت163

بدون دیدگاه
    پرستار جلویش را می‌گیرد.   – آقا شما اول آروم باشید. اینجوری برید داخل سر و صدا کنید بیمار باز بهش شوک وارد می‌شه.   آرش از کنار…

رمان مربای پرتقال پارت160

۳ دیدگاه
  – الو آرش؟   صدای کلافه‌اش، نفس آرش را بند می‌آورد‌.   با مکث می‌گوید:   – سلام. کجایی؟   سیاوش عصبی با دست روی فرمان ضرب می‌گیرد. نیم…

رمان مربای پرتقال پارت159

۲ دیدگاه
    سوگند با حالتی که هر لحظه ممکن است گریه کند، نگاهش می‌کند. دوست ندارد بداند!   اما مینا ادامه می‌دهد:   – زنش بود. زنش هستم هنوز هم!…

رمان مربای پرتقال پارت 158

۱ دیدگاه
      – سیاوش گفته من کیم؟ شریک تجاری؟ اخم های سوگند درهم می‌رود. اینکه زنی دیگر، با این حجم از راحتی و صمیمیت نام سیاوش را بر زبان…

رمان مربای پرتقال پارت 157

۳ دیدگاه
  م سیاوش خسته نگاهش می‌کند. خودش را روی مبل می‌اندازد و سرش را بین دستانش می‌گیرد.   جوابی نمی‌دهد که آرش جدی شده می‌گوید:   – هوی! با توام……

رمان مربای پرتقال پارت 155

۱ دیدگاه
    و با لحن زننده‌ای ادامه می‌دهد: – خودتو گم کردی. یاد رفته کی بودی! از کجا رسیدی به اینجا! چشم آرش از لحن مینا گرد می‌شود. قبل از…

رمان مربای پرتقال پارت 154

۲ دیدگاه
  سیاوش؟   سیاوش با شنیدن، صدای آرش درست کنار گوشش، تکانی می‌خورد. گیج به آرش نگاه می‌کند.   – هوم؟   آرش با چشم و ابرو به چشماگ براق…

رمان مربای پرتقال پارت 153

۱ دیدگاه
  چشمش را با درد بهم می‌فشارد. سرش را به نشانه نفی تکان می‌دهد.   – نه!   آرش وا رفته نگاهش می‌کند. گیج لب می‌زند:   – یعنی چی؟…

رمان مربای پرتقال پارت 152

بدون دیدگاه
راحله کمی بعد با صدایی خشمگین می‌غرد: – خجالت نمی‌کشی تو؟ آرش وا رفته نگاهش می‌کند. هرچه بیشتر می‌گذرد بیشتر نمی‌فهمد دارد چه اتفاقی می‌افتد! راحله بیش از پیش به…

رمان مربای پرتقال پارت 151

۱ دیدگاه
آرش برخلاف آزار و اذیت‌هایش چند دقیقه بعد با گوشی قدیمی سیاوش، به سمت شرکت راه می‌افتد. از دم در، از نگهبان گرفته تا منشی دفتر سر به سر همه…

رمان مربای پرتقال پارت 150

بدون دیدگاه
  لبخند احمقانه و کجی روی صورت سیاوش جا خوش می‌کند. واقعا آرش هنرمند بود. در لحظه از تصمیمش پشیمانش کرده بود!   – خفه می‌شی یا گوشی رو قطع…

رمان مربای پرتقال پارت 149

بدون دیدگاه
      الان وقتش نبود! نمی‌توانست ریسک کند. سوگند تمام آرامش از دست رفته‌اش بود. سوگند نیمه‌ی گمشده‌اش بود. چطور می‌توانست روی داشتنش ریسک کند؟ سوگند با دیدن اخم…