امان نمیدهد جهانگیر نطق بکشد، دوباره میگوید: – بابا اینجوری نمیشه… یه تخت تو امین آباد رزرو کن من همین الان سیاوش رو میارم ایران. میدیم ببندنش بهش…
یاش را از جیبش بیرون میکشد. با دیدن تماس های متعدد از دست رفتهی جهانگیر با استرس شمارهاش را میگیرد. سیاوش در سکوت نظارهاش میکند و دست آخر به حرف…