رمان همکارم میشی پارت 12

بدون دیدگاه
  چشمای خیسم و بستم تا اشکم نچِکه… یعنی فرزام نرفته بود؟ خدایا شکرت… البته شکر گفتم نه چون فرزام نرفته… همونجوری… شکر واسه همه نعمتایی که بهم دادی! حس…

رمان همکارم میشی پارت 9

بدون دیدگاه
  ـ مبارکِ… جوابش و بهت می دم. تا عصر می گم… خداحافظیِ سرسری کرد و رفت. همینکه رفتم تو سخندون گوشیم و گرفت سمتم: ـ داله دیلینگ دیلینگ می…

رمان همکارم میشی پارت 8

بدون دیدگاه
  ـ از داخلش بگذریم بیرونش و نگاه: و تک تکِ اعضا رو نشون داد و دونه دونه اسم برد: ـ روپوش محفظه…. قطعه گلنگدن که البته اصلش داخلشِ. این…

رمان همکارم میشی پارت 7

بدون دیدگاه
  با احساسِ اینکه یکی داره دست بمون می زنه فوری چشمامون و باز کردیم. حالمون خوش نبود اما اونقدا خر نیستیم که نفهمیم یکی داره یه کارایی می کنه.…

رمان همکارم میشی پارت 6

بدون دیدگاه
  ـ من و شما دیگه هیچ نسبتی با هم نداریم سرگرد الــهی! یا جدِ سادات حمــال. یعنی بدبخت شدم برای یه لحظه امِ. تلفن و قطع کرد. چند لحظه…

رمان همکارم میشی پارت 4

بدون دیدگاه
با مشت کوبید تو فرمون و گفت: ـ لعنیتی فکر نمی کردم انقدر خرابکار باشی. ساتی. نمی دونم چرا فکر کردم تو از اون دوره دیده هاشم زرنگ تری. روانی…

رمان همکارم میشی پارت 3

بدون دیدگاه
  سری تکون دادم و ازش جدا شدم. واقعاً تا کی می خواستم با دزدی زندگیم و بچرخونم؟ اینجوری سخندون می تونه دکتر شه؟ اگه نشد چی؟ حس می کنم…

رمان همکارم میشی پارت 2

بدون دیدگاه
  ـ نه هیچوقت محبتِ مادرانه دیدم و نه هیچوقت به عنوانِ یه بچه برای مادر ناز کردم. اما بیشتر از این که خواهرم باشه بچه امِ. این و واقعاً…