رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت 169(فصل دوم)

بدون دیدگاه
      ◄دلــــــــیار► ..پنج ماه بعد..   – فهمیدی عزیزم؟ باید با احساس بیشتری بزنی. انگار پیانو ادامه انگشتاته… باید نوازشش کنی…   لبخندی زد شروع کرد به پیانو…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت( آخر)

۵ دیدگاه
        یه قدم رفتم عقب… مرد لب زد:   – این طور که… لعنتی… رویین اینی که تو فکر می کنی…   سری تکون دادم و گفتم:…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت 168

بدون دیدگاه
      نگاهم گره خورد تو چشمای مرد… مرد اهی کشید و چشماشو با درد بست… دلیار پرسید:   – عمو؟   بعد زل زد به منی که بهش…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت 167

۱ دیدگاه
PART_805       چشمامو با درد بستم… نه! نه! این نمی تونست درست باشه.. این صدای شاد و قشنگی که پر از عشق گفته بود عمو فری جونم نمی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت 166

بدون دیدگاه
      بهش گفته بودم چرا این موقع صبح اومده کلبه ام… یه گلدون مینیاتوری کوچولو دستش بود که توش یه دونه گیاه کوچولو که چهارتا برگ بنفش بیشتر…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۶۵

۶ دیدگاه
  🖤#PART_801       لبخند نشست روی لبم… آثار نبودن دلیار از چند ساعت قبل از نبودنش شروع شده بود…   جنون! صدای اون آشغال بود! داشت به ریش…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت 164

بدون دیدگاه
◄●● HΣΔLΣƦ ●●►: 🖤#PART_799       قبل از این که ساعت نه بشه من به دلیار گفتم میرم کلبه خودم. نمیخواستم وجهه اش پیش عموش خراب بشه و عموش…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت 163

۲ دیدگاه
🖤#PART_795 راستی راستی قرار بود دیگه هیچ وقت نبینمش؟ قرار بود امشب اخرین شب ما باشه؟ میدونستم یه راه میانبر هست… یه میانبر واقعا سریع و نضمینی… ولی بستگی به…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت 162

        لب زد:   – صبح زود راه میوفته. فکر کنم ساعت نه و اون طرفا برسه. عادل میارتش و خودش میره. بعد من و عمو…  …