رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۶۶

بدون دیدگاه
        ای جان! تصور کردم دلیارو درحالی که یه کلاشینکف دستشه. تصویر قشنگ و سکسی ای بود!   همچنان غرغر می کرد:   -کون آسمون پاره نشده…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۶۵

بدون دیدگاه
        چند لحظه طول کشید تا بفهمم چی به چیه، متعجب پرسیدم:   – چی؟ ده روز نبودم، چه بلایی سر این منطقه آوردی؟   پشت چشمی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۶۰

بدون دیدگاه
  چالش بعدی من این بود که یه جوری بفهمم باقی مانده محموله رو کجا خالی می کنن.         توی همین راه ممکن بود بمیرم که خب…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۶۴

۳ دیدگاه
        موهای بلندش پشت سرش موج بر می داشتن، پیرهن و شلوار یه دست مشکی پوشیده بود و با نهایت سرعت می دوید سمتم…   گاز دادم،…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۶۳

۲ دیدگاه
    مطمئنم، مطمئنم این صدا رو یه جایی شنیده بودم:   – قرار بوده کارش نهایتا سه روز طول بکشه ولی اصلا گم و گور شده. فکور در به…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۶۲

بدون دیدگاه
        نیمه عمر شدم تا یارو دوباره برگشت توی زاویه دیدم.   اون لحظه که حس کرده بودم زل زده توی چشمام واقعا ترسیده بودم ولی توهم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۶۱

۱ دیدگاه
      امروز هفتمین روزی بود که رویین رفته بود! لعنتس از دستم فرار کرده بود و منو رها کرده بود وسط این جنگل بی در و پیکر…  …
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۵۹

۳ دیدگاه
    حالا که از خونه اون دختر اومده بیرون دوباره صداهای مغزم شروع به حرف زدن کرد بودن. بهشون بی توجهی کردم. اومدم روی اب و همون جا شناور…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۵۸

۲ دیدگاه
      از جا بلند شد و گفت:   – نه!   بلند شدم و ایستادم رو به روش و گفتم:   -لطفا! رویین من از تو خرفه ای…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۵۷

۱ دیدگاه
      چشماشو تو کاسه چرخی داد و گفت:   – تو قرار نیست منو بکشی رویین. یه چیزی رو یادم رفت بهت بگم!   خدایا چرا نم یترسید…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۵۶

۴ دیدگاه
      داد کشیدم:   – تو غلط کردی…   بی توجه به من نگاهشو چرخوند اطراف و چشمش افتاد به لاشه آهویی که هنوز اون گوشه بود… رنگش…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۵۵

۵ دیدگاه
        اختیار دستام دیگه دست خودم نبود… تبر از دستم رها شد… فکر کنم اون تبر هنوزم همون جا باشه…   دلیار منو دید، دید که چقدر…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۵۴

۴ دیدگاه
        خدایا خدایا خدایا! منفجر شدم! پیشونیمو تکیه دادم به سینش و زدم زیر خنده! شامپوی من هر ماه از آمریکا میاد و بازم موهام ضعیف و…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۵۳

۶ دیدگاه
        برگشتم سمت فضای تاریک رو به روم. بدبختی این بود که چون گوشی رو گذاشته بودم دم گوشم فلشش خاموش شده بود و رسما همه جا…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۵۲

بدون دیدگاه
        حتی عمو فریدون هم انگار براش من اصلا مهم نبودم چون عادل میگه رفت و آمدشون با مامان و بابا مثل روزای قبله و رودین هم…