رمان پروانه ام پارت 1394 ماه پیشبدون دیدگاه نیلا سخت تر از قبل گریه می کرد : – م…من بچه بودم ، آوش ! ترسیده بودم ! … از ترس … ب..برای مدتها لال ش…شده بودم…
رمان پروانه ام پارت 1385 ماه پیشبدون دیدگاه #پروانه_ام 🦋 #پارت_۶۸۰ رعشه ای عمیق به تن پروانه افتاد … صدای آوش از برف های نشسته روی زمین سردتر بود ! و بعد … صدای…
رمان پروانه ام پارت 1375 ماه پیشبدون دیدگاه پروانه انگشتانش رو در هم گره زد . ای کاش می تونست کاری برای آوش انجام بده … ای کاش کاری از دستش بر می اومد ! –…
رمان پروانه ام پارت 1365 ماه پیشبدون دیدگاه پروانه چرخید به سمت در و به سمت مطهره … زنِ جوون و روستایی که رها پستانش رو پس نزده بود … و از اون به بعد شده…
رمان پروانه ام پارت 1355 ماه پیش دو قدمی به عقب برداشت … حالتی مالیخولیایی گرفته بود . با لبخندی حسرت وار گفت : – فقط … فقط اگه تو پسرِ خوب و سر…
رمان پروانه ام پارت 1345 ماه پیشبدون دیدگاه آهی کشید و هم زمان لبخند زد . با گذشت اینهمه سال … زخمش کهنه شده بود . دیگه آزارش نمی داد ! – اوایل ازدواجم…
رمان پروانه ام پارت 1335 ماه پیشبدون دیدگاه فرخ تقریباً فریاد زد : – گفتم من بدون اجازه ی مادرت آب نمی خوردم ! … اونم مادرت بهم گفت … – مادرم بهت گفت منو بکشی…
رمان پروانه ام پارت 1325 ماه پیشبدون دیدگاه آوش سر جا میخکوب شد و نفسش گیر کرد زیر جناق سینه اش . مثل این بود که کسی از پشت خنجری فرود آورده بود وسط دو کتفش…
رمان پروانه ام پارت 1316 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_۶۶۰ اندوهی غیر قابل توصیف قلب آوش رو درهم فشرد … . چقدر یک زمانی سیاوش رو دوست داشت ! … چقدر…
رمان پروانه ام پارت 1306 ماه پیشبدون دیدگاه خانم بزرگ برای لحظه ای جا خورد … انتظار این پاسخ رک رو نداشت . بعد برافروخته از جا پرید : – یعنی چی که نه ؟ ……
رمان پروانه ام پارت 1296 ماه پیشبدون دیدگاه چشم های گود رفته و بی نور ادریس خان نوزاد رو می پایید … . – آوشه ؟! صداش کم رمق بود … کلماتش به سختی…
رمان پروانه ام پارت 1286 ماه پیشبدون دیدگاه – خیلی … قشنگه ! من انتظارشو نداشتم ! نگاه کرد به چشم های آوش و فکر کرد … برقِ چشم های اون مرد از برق یاقوت هم…
رمان پروانه ام پارت 1276 ماه پیشبدون دیدگاه *** وقتی دوباره به بیمارستان برگشت دیگه صبح شده بود . نزدیک ورودی بیمارستان ، رستم و ودود و دو سه نفر از آشنایانش رو دید که…
رمان پروانه ام پارت 1266 ماه پیشبدون دیدگاه#پارت_۶۴۰ نگاه آوش توی چشم های سلمان مکث کرد : – کی ؟! … بعد نفس عمیقی کشید و با تکون دادن سرش … تکرار کرد…
رمان پروانه ام پارت 1256 ماه پیش۲ دیدگاه یقه ی هر کسی رو که گرفت … به جوابی نرسید ! همه می گفتن که از همدیگه شنیدن … از این طرف و اون طرف ! انگار…