رمان آخرین سرو پارت 16 3.4 (7)

بدون دیدگاه
  پدر ! بگذار تا میراث تو برای من بخشش دستان سخاوتمند تو باشد! همان دستانی که تا یاد دارم، همواره میبخشیدند نه آنکه با جور میستاندند … بگذار تا…

رمان آخرین سرو پارت 15 5 (4)

بدون دیدگاه
  میدانستم رویارویی با اوچقدربرایم دردناک خواهد بود … میدانستم که هرگز تحمل آن را نخواهم داشت که بتوانم در چشمهایش نگاه کنم وبگویم که “دیگر هرگز و تا ابد…
رمان آخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 13 3.5 (2)

بدون دیدگاه
  “ماهی دارم میمیرم…دارم خفه میشم ! دلم برات تنگ شده! میخوام ببینمت…میخوام باهات حرف بزنم” همه تنم لرزید و قلبم لغزید و کف دستم افتاد. گیج ومنگ چند مرتبه…
رمان

رمان آخرین سرو پارت 12 3.5 (4)

بدون دیدگاه
چند شب بود که بابا حتی شبها هم خانه نمی آمد. دلیل نیامدنش راهم به حساب گرفتاری های اخیر وسر وسامان دادن به وضع نا به سامان حجره میگذاشت. دلیل…
زینب ایلخانی

رمان آخرین سرو پارت 10 2.8 (5)

بدون دیدگاه
  وبعد بدون اینکه منتظر بماند تا حرف بزنم در چشم هایم نگاه کرد وگفت: – خجالت نمیکشی دختر! گنده شدی خیر سرت داری میری خونه ی شوهر!! هنوزم وایمیسی…
رمان

رمان آخرین سرو پارت 9 3.4 (5)

بدون دیدگاه
پس بدون درنگ شروع به تعریف کردم ماجرای پسر درختی وحرفهایش و تعقیب کردن ها وحضور مداومش را گفتم در آخر هم رو به آمنه کرده وگفتم: – ننه خودتم…
رمان

رمان آخرین سرو پارت 8 3.3 (6)

۱ دیدگاه
دودستی جلوی دهانم را محکم گرفتم تا مبادا بغضم بترکد ! مبادا کاری از من سر بزند که بابا بفهمد من او را دیدم! مبادا غرورش زخمی شود!… مبادا…. همانطور…
اخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 7 2.7 (9)

بدون دیدگاه
  میخ فولادی کوچکی پیدا کردم گوشت کوب را هم از داخل کشوی آشپزخانه بیرون کشیدم . قفس را از روی میز برداشتم و به طرف اتاق حرکت کردم؛ اندازه…
آخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 6 2.3 (6)

بدون دیدگاه
یادم آمد که بعد از یک بحث طولانی که بین مامان وآمنه بر سر مسئله ی میهمانی شام شب خواستگاری پیش آمده بود بالاخره مامان مغلوب شد وکوتاه آمد ولی…
رمان اخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 5 3.5 (4)

بدون دیدگاه
  بعد از اتمام کلاس سهیلا من را تا خانه رساند، تمام طول مسیر فقط حرف زدیم وخندیدیم ، نمیدانستم باید از او ناراحت وعصبی میبودم یا مسرور وخشنود ؟!…