🌸گلناز خیلی ناراحت بودم نگاهش کردم و گفتم گلناز: این زنه… همین خانوم دکتر… این… این شوهرش مرده… نازگل: خب خدابیامرزه… چیکار کنیم… من نمیفهمم به ما چه تو…
🌸گلناز وقتی رفتم دم در دیدم امیر داره خانوم رو راهنمایی میکنه عجب دکتر ایشون بود نمیدونستم دکترخانم هرچند باید حرف میزدم دکتر زنان خوب خانوم دیگه اما خوب از…
🌸گلناز باهاش حرف زدم جونم براش در میرفت از دیدنم خوشحال بود هرچی من میگفتم میخندید تمنا: خاله تو میخوای بری؟ منو با خودت میبری... من هرچی به بابام…