رمان عروس استاد پارت آخر4 سال پیش123 دیدگاه حموم انداختم و درو بستم. انگار به خاطر حاملگی زیادی حساس شده بودم که اشکم سرازیر شد… چرا نمی تونستم حرفم و بهش بزنم؟ چرا نمی تونستم بهش بگم…
رمان عروس استاد پارت 504 سال پیش10 دیدگاه با لبخند موذیانه ای چند لحظه ای به دستم نگاه کرد. چشم غره ی بدی بهش رفتم… خواستم دستم و پس بکشم که دستم و گرفت و بلند شد.…
رمان عروس استاد پارت 494 سال پیش6 دیدگاه * * * * با لذت به قد و بالاش که جلوی آینه ایستاده خیره شدم. بعد از یک ماه بالاخره تونسته بود بدون میله و عصا روی پای…
رمان عروس استاد پارت 484 سال پیش15 دیدگاه * * * پتو رو روش صاف کردم و گفتم _چیزی نمیخوای؟ بدون اینکه نگاهش و از روم برداره گفت _چرا… منتظر نگاهش کردم آغوشش و باز کرد و…
رمان عروس استاد پارت 474 سال پیش20 دیدگاه چپ چپ نگاه کرد و گفت _هرگز چنین قولی نمیدم من تا ننه ی اون عوضی و به گا ندم نمیمیرم هانا این و تو گوشت فرو کن. آهی…
رمان عروس استاد پارت 464 سال پیش17 دیدگاه سری با تایید تکون دادم و اون ادامه داد _آرمین به باباش رفته.هزاریم که بخواد دانشگاه افسری بره مخفیانه آموزش ببینه باز اون یه خوی شرور داره که دلش…
رمان عروس استاد پارت 454 سال پیش10 دیدگاه داشتم اشهدم و میخوندم که در باز شد و صدای آشنایی داد زد _هانا نه… چشم باز کردم و با دیدن مهرداد مات و مبهوت نگاهش کردم. با سرعت…
رمان عروس استاد پارت 444 سال پیش22 دیدگاه سری به طرفین تکون دادم و تند تند گفتم _دروغ میگی… داری مثل سگ دروغ میگی. خندید و گفت _مگه موقع لاس زدن با خودت یه تیر تو کمرش…
رمان عروس استاد پارت 434 سال پیش5 دیدگاه به صورتش نگاه کردم و وقتی نفس حبس شده و پوست قرمز رنگش رو دیدم گفتم _آرمین من فقط… وسط حرفم پرید : _و اگه من نخوام؟ جا خوردم،در…
رمان عروس استاد پارت 424 سال پیش6 دیدگاه دستم و به کمرم زدم و گفتم _تو که عاشقی چرا حال من و نمی فهمی؟ ترانه ترسیده از جاش پرید و مهرداد پوفی کرد و گفت _یه دقیقه…
رمان عروس استاد پارت 414 سال پیش10 دیدگاه* * * با استرس سرکی کشیدم. هیچ صدایی نمیومد… اومدم آرمین و نجات بدم مهردادم گم و گور شد. یک ساعته به بهانه ی سر و گوش آب دادن…
رمان عروس استاد پارت 404 سال پیش5 دیدگاه نگام و ازش دزدیدم و گفتم _نه…یعنی…میخواستم دوش بگیرم حوله یادم رفت.اومدم حوله م و بردارم. سری تکون داد و با همون اخمش گفت _حتما گوشیتم زد آبه که…
رمان عروس استاد پارت 394 سال پیش4 دیدگاهترسیده نگاهش کردم. با طعنه گفت _نلرز جوجه کاریت ندارم ولی دلم نمیخواد مثل دخترای باکره ی چهارده ساله ازم فرار کنی مثل یه زن خوب برو بخواب رو تخت.…
رمان عروس استاد پارت 384 سال پیش6 دیدگاهعصبی به سمتم اومد و داد زد _چه غلطی داری می کنی تو؟ باقی مونده ی مواد رو به طرفی پرت کرد که قلبم ریخت و مثل خودش داد زدم…
رمان عروس استاد پارت 374 سال پیش11 دیدگاه همش فکر می کردم همه ی اینا یه خوابه… یه کابوسه! به سختی بلند شدم و ایستادم.. نگاهم رو به چشم های سرد آرمین انداختم. چرا هیچ وقت نفهمیدم…