رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 3 4.6 (20)

۲ دیدگاه
  راستش اونقدری که گرسنه بود مثل قحطی زده ها به جون غذا افتادم و کل بشقابم رو پاک سازی کردم! آقا روی سالادم سس ریخته بود و کنارم گذاشته…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 2 4.1 (22)

۲ دیدگاه
مادرو پدر بیچاره اش تازه از سر زمین برمى گشتند! با دیدن من مات و مبهوت شدند.از ماشین پیاده شدم و سلام کردم:من امروز بابت رفتار زشتی که شد ازتون…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 1 4.2 (34)

۴ دیدگاه
عمارت همیشه آروم و بی سر و صدا بود! اونقدری از مادر ترس داشتند که اگر هم خونه آتیش میگرفت؛ کسی اجازه ی فریاد زدن نداشت! اما اون لحظه صدای…