رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 37

۷ دیدگاه
  #ترنم وقتی از هوش رفت به علی نگاه کردم که با نگاه هیزش داشت اونو قورت می داد.لگدی به پاش زدم و گفتم: حواست باشه انگولش نکنی…چشمای هیزش رو…

رمان خان پارت 38

۶ دیدگاه
  🌸افراخان تمنا دو سه ساعتی بود که بستری شده بود بچه ی به اون کوچیکی رو می رفتن و میومدن بالا و پایینش میکردن بچم جیک نمیزد.. به مامانش…
آرزوهای گمشده

رمان آرزوهای گمشده پارت یک

بدون دیدگاه
دلربا عَجملو “آرزوهای گمشده” صدای بوق ممتد گوشی نشان از قطع تماس توسط فرد پشت خط را می داد. گوشی را پایین آورد و روی میز پرت کرد. آرنج‌هایش را…

رمان خان پارت 37

۳ دیدگاه
  🌸گلناز به امیر نگاه کردم تو چشماش پر از عجز و تمنا بود اومدم جلو بغلش کردم و حرفی نزدم یه کم که گذشت گفتم 🌸گلناز:تو هر جا بری…
رمان دروغ شیرین

رمان دروغ شیرین پارت یک

۱ دیدگاه
ماشینو پارک کردم. دوست ندارم پیاده شم. فضای تاریک و سکوت پارکینگ بهم آرامش میده. چه روز مزخرفی بود دیگه حوصله ی خودمم ندارم. بالاخره از ماشین دل کندم و…

رمان خان پارت 36

بدون دیدگاه
  گلناز هردو چند دقیقه ساکت شدیم.. اشک ریختیم و چیزی نگفتیم نازگل اشکاشو پاک کرد و شروع کرد نازگل: بعد از اینکه کلی تحقیرم کرد کلی حرف تو روستا…

رمان پناهم باش پارت 36

۲ دیدگاه
  اشک میریخت اما باید برام مهم بود!! اشکش اشکه تمساح بود…دوباره تکونش دادم… + به من نگاه کن.. ببین وقتی رفتی نابود شدم انقدری که جسمم هم زوال رفت….تو…