رمان آرزوهای گمشده پارت 205 سال پیشبدون دیدگاه چند قدمی کاوه بودیم که با صدای تق تق کفشهای پاشنه بلندمان، نگاه هر سه به سمتمان چرخید. کاوه بلند شد و جلو آمد. مؤدبانه سلام و احوالپرسی کرد…
رمان آرزوهای گمشده پارت 195 سال پیشبدون دیدگاه به صندلیاش تکیه زد و صورتم را کاوید: –دلیل که زیاد داره نه تنها عجیبی بلکه با هم جنساتم خیلی فرق داری؛ سفت و سختی، نه سوال میپرسی، نه…
رمان آرزوهای گمشده پارت 185 سال پیشبدون دیدگاه آرنجهایم را روی میز گذاشتم و صورتم را میان دستانم پنهان کردم. تصویر نگاه و لبخندش در ذهنم جولان میداد. سرم را تکان دادم تا تصویرش را کنار بزنم.…
رمان آرزوهای گمشده پارت 175 سال پیشبدون دیدگاه آدم وقتی معنیشون رو متوجه میشه بیشتر لذت میبره. آمال سرش را به معنی تایید حرفش تکان داد و گفت: –اکثرا معنی قشنگی دارن. به خیابان منتهی به خانهی…
رمان آرزوهای گمشده پارت 165 سال پیش۲ دیدگاهعقب کشید و با لبخند شیطنت آمیزی گفت: –خب، بریم سوال بعدی. خندهام میآمد اما محال بود دیگر جلوی او بخندم. سکوت کردم و او ادامه داد: –از اول پوششت…
رمان آرزوهای گمشده پارت 155 سال پیشبدون دیدگاهلبخند کم رنگی زدم و سکوت کردم تا بداند که من دیگر آن دخترک نوجوان تازه بالغ نیستم که با شنیدن این دست حرفها دلم قنج برود. خودش به من…
رمان آرزوهای گمشده پارت 145 سال پیشبدون دیدگاهبه همراه آرش و آیه پشت سر مهران از پلهها بالا رفتم. طبقهی بالا سه اتاق خواب و یک سالن نسبتا بزرگ بود. به جز فرش دستباف قرمز رنگ وسط…
رمان آرزوهای گمشده پارت 135 سال پیشبدون دیدگاه–باشه مشکلی نیست، فردا صبح زودتر میآم کارامو انجام میدم و بعد میرم. بازم عذر میخوام مزاحمتون شدم. لبخندی زد و گفت: –مزاحم نیستین. فردا میبینمتون. صدای آرام آمال گوشش…
رمان آرزوهای گمشده پارت 125 سال پیشبدون دیدگاهدر حالی که شمارهی محمد را میگرفت گفت: –من که پسر آروم و صبورت بودم فریبا بانو چی شد؟ جدیدا خیلی زود تغییر عقیده میدی، عوض شدی! مادرش با دو…
رمان آرزوهای گمشده پارت 115 سال پیشبدون دیدگاه –قبوله اما اگه هفتهی بعدم مارو نبری، میریم پیش مامان مهری دیگهام نمیاییم پیش شما. هر دو را بوسیدم و گفتم: –قول میدم اما دونه دونه، همه با هم…
رمان آرزوهای گمشده پارت 105 سال پیشبدون دیدگاهجدی نگرفتم و خودم را قانع کردم که شاید به خاطر ماجراهای این چند وقت و عصبانیت الان طاها، از سر دلسوزی خواهرانه این حرف را زده بود. دستم را…
رمان آرزوهای گمشده پارت 95 سال پیشبدون دیدگاه امروز صبح با نسا صحبت کرده و او گفته بود که قصد دارد بچه را نگه دارد و به بقیه هم خبر بارداریاش را بدهد. باز هم مثل همیشه…
رمان آرزوهای گمشده پارت 85 سال پیشبدون دیدگاه بلند شدم و کیفم را از روی نیمکت برداشتم. نگاهش با من قد کشید و با لبهایی آویزان گفت: –کلی کار داره اما نشسته پای درد دل من. چینی…
رمان آرزوهای گمشده پارت 75 سال پیش۱ دیدگاه طاها بازوی ترانه را گرفت و به از ما جدایش کرد نگاهم را با التماس به آرش دوختم که دست به سینه و با اخم به کانتر تکیه زده…
رمان آرزوهای گمشده پارت 65 سال پیشبدون دیدگاهدستم را به دور شانههای الناز حلقه کردم و او را به خودم فشردم. سرم را بلند کردم و با مهری چشم در چشم شدم. لبهایش به حدی کش آمده…