رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت آخر5 سال پیشبدون دیدگاه ـ کار لیلی رو تایید نمی کنم و مطمئنم با رفتنش، بدترین ضربه ی ممکن رو به محمدرضا زد، ولی … ولی من شاهد بودم که چقدر التماس کرد…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 205 سال پیشبدون دیدگاه ضربان قلبم بالا رفت. به خاطر شنیدن صدای ساره بود یا حضور پنهانی لیلی در عروسی ام؟ چرا در میان میهمان ها ندیده بودمش؟ به آرامی از کنار کرکره…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 195 سال پیشبدون دیدگاه با لحن خیلی جدی گفت: ـ در مورد مادرت تصمیم گرفتی؟ به چنگال و لازانیا خیره ماندم. مادرم، لیلی. ادامه داد: ـ خیلی برای عروسیت ذوق و شوق داشت.…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 185 سال پیشبدون دیدگاهسریع بازویم را گرفت و با هم به سمت اتاق پارسا رفتیم. متوجه شدم که درسا مانع آمدن پارسا به اتاق شد. علی رضا در را بست. گفتم: ـ چرا؟…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 185 سال پیشبدون دیدگاه من فقط می خواستم چند ساعتی تنها باشم و استراحت کنم، همین. چرخیدم. این واقعا خواسته ی زیادی نبود. کیانا با گونه ها و لبخندی قرمز به سمتم می…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 175 سال پیشبدون دیدگاه رو به علی رضا کرد و گفت: ـ اگه می دونستم با هم آشنا هستید، حتما ازت می خواستم تا من رو با خانم مجد آشنا کنی. فامیل کیوان…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 165 سال پیشبدون دیدگاهساعات خوبی بود. هر زمانی که با علی رضا به سر می بردم، خوب بود. لباس عوض کردم و با هم به رستوران رفتیم. رستوران شلوغ بود. شلوغ تر از…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 155 سال پیشبدون دیدگاه نفسش را با صدا بیرون داد و لبخند زد. بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن ملافه ها، مانتویم را به تن کردم و همزمان با انداختن شال روی…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 145 سال پیشبدون دیدگاه ممنوع الخروج؟! از جا بلند شدم. علی رضا و درسا هم خیلی سریع با فاصله ی کوتاه بلند شدند. دست علی رضا را دیدم که به سمتم دراز شد.…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 135 سال پیشبدون دیدگاهمحکم گفتم: ـ من ازت قولی نخواستم. وقتی موضوع تموم شد، به حامد یا مهرداد بگو تا بهم خبر بدن. گوشی را قطع کردم. کاوه وکیل خوبی بود. می توانستم…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 125 سال پیشبدون دیدگاه ـ همین الان از تمام روزنامه هایی که امروز عکس من رو انداختن، یا حتی یک کلمه در مورد من و مجله نوشتن، شکایت می کنی. به هیچ عنوان…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 115 سال پیشبدون دیدگاه ـ موبایلت از صبح بیشتر از ده دفعه زنگ زده، به نظرم وقتشه بیدار بشی. موبایلم. اخم کردم. ـ ساعت چنده؟ بعد از مکث کوتاهی گفت: ـ هفت. هنوز…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 105 سال پیشبدون دیدگاه تکه ی دیگری از شکلات را کنده بودم و قصد به دهان گذاشتن داشتم که میان کلامش، مچ دستم را گرفت و مرا به سمت خود کشید. دست دیگرش…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 95 سال پیشبدون دیدگاه نه. لبم را گاز گرفتم. من قرار بود فردا به یک میهمانی بروم. رفتن همراه علی رضا به خانه یشان برای من یک میهمانی محسوب نمی شد، اما تنها…
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 85 سال پیشبدون دیدگاهشگفت زده ام کرد! به چهره اش خیره شدم. قهوه ای چشمانش حالا نه نور داشت، نه رنگ. چه اتفاقی برای گرما و مهربانی نگاه و چشمانش افتاده بود، که…