رمان آناشید پارت 10

۱ دیدگاه
  آ     آنــــــاشــ❤‍🔥ــــــید       حاج امیرحافظ نگاهش نکرد و نگاه آناشید هم برای لحظه‌ای ماتِ جعبه‌ی بزرگ‌ شیرینی و سبد گل نسبتاً بزرگ آراسته شده با…

رمان آناشید پارت 8

بدون دیدگاه
      سفره را مقابل مادرش پهن کرد و ظرف املت را روی آن گذاشت. دست سولماز، مادرش، که سمت نان رفت فهمید گرسنه بوده. آرام و بی‌حال لقمه‌ای…

رمان آناشید پارت 7

۲ دیدگاه
    آنــــــاشــ❤‍🔥ــــــید     آویز ساعتی که افشین برای تولدش هدیه خریده بود را فروخت و با پولش، مادرش را یک جلسه پیش روانپزشک برد و هزینه‌ی داروهایش را…

رمان آناشید پارت 6

۱ دیدگاه
    امیدی به دریافت کردن پاسخ از شیما نداشت. تمام این هفت ماه را جواب درست و حسابی نگرفته بود، حالا هم قرار نبود معجزه شود.   سری به…

رمان آناشید پارت 5

۲ دیدگاه
      با اجازه را آرام گفت و ایستاد تا به طبقه‌ی بالا برود که صدای داد فخرالملوک متوقفش کرد.   – حاجی، می‌خوای دست رو دست بذاری تا…

رمان آناشید پارت 4

۳ دیدگاه
        امیرحافظ سردرد شدیدی داشت. چشم‌هایش تار شده و شقیقه‌هایش به طرز وحشتناکی تیر می‌کشید. سردرگم‌ شده‌بود. از انجام کارش مطمئن نبود. اما خودش را قانع می‌کرد…

رمان آناشید پارت 3

      با انگشتانش بازی می‌کرد و ناخن‌های کوتاهش را در گوشت کف دستانش فرو می‌برد. سوال‌ها در سرش پشت هم ردیف شده بودند. این مرد هر لحظه بیش‌تر…

رمان آناشید پارت 2

part6 آنــــــاشــ❤‍🔥ــــــید   امیرحافظ جوابی نداد که آناشید ملتمسانه گفت:   – اون‌وقت… اون‌وقت امیرحسین رو برمی‌گردونید؟ برش می‌گردونید مگه نه؟ چون اگر برنگرده من نمی‌تونم این بچه‌ رو نگه…

رمان آناشید پارت ۱

۲ دیدگاه
  آناشید:   مرکب از کلمه‌ی ترکی آنا به معنای مادر و کلمه‌ی فارسی شید به معنای خورشید . دختر زیباروی مادر ، مایه دلگرمی و روشنایی زندگی مادر.  …