امیرحافظ سردرد شدیدی داشت. چشمهایش تار شده و شقیقههایش به طرز وحشتناکی تیر میکشید. سردرگم شدهبود. از انجام کارش مطمئن نبود. اما خودش را قانع میکرد…
part6 آنــــــاشــ❤🔥ــــــید امیرحافظ جوابی نداد که آناشید ملتمسانه گفت: – اونوقت… اونوقت امیرحسین رو برمیگردونید؟ برش میگردونید مگه نه؟ چون اگر برنگرده من نمیتونم این بچه رو نگه…