رمان از کفر من تا دین تو پارت 3271 هفته پیش۱ دیدگاه مایع کِدری که زمانی سفید بود بهم دهن کجی میکرد از هر طرف نگاهش میکردم معده ام به هیچ صراطی حاضر به خوردنش نبود.. نمیدونم الان نصفه شبی این…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3262 هفته پیش۳ دیدگاه البته که هیچی این مرد شبیه به آدمیزاد نبود چه برسه به بقیه همنوعاش.. با این حال کی بدش میاد در اوج نیاز و لذت اینجور قربون صدقه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3252 هفته پیشبدون دیدگاه چشم های ستاره بارونش وقتی به هق هق گریه می افتم و لبم از فشار دندون هام به خون میفته دیدن داره. _عزیزم…. بر عکس نرمش و ملایمت زیادی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3243 هفته پیش۲ دیدگاه تمام بدنم نبض میزنه و پوست تنم از حرارت شهوت و لذت میسوزه و به هر تماسی حساس شده.. لب هاش به کمک دست های کاربلدش اومدن و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3233 هفته پیشبدون دیدگاه اما امشب به تنها چیزی که احتیاج نداشتم حسی قدیمی از گذشته های دور با افراد قدیمی بود. حالا مردی کنارم با من هم قدم شده بود که…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3224 هفته پیشبدون دیدگاه میخوام سرم و بکوبم توی دیوار.. عجب بدیختیه از دست این مرد خودسر و غد و لجباز … به خدا قسم که این مرد آزار داره و یه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3201 ماه پیش۱ دیدگاهفکر میکرد یک در و قفل ناقابلش میتونه جلوی منو از چیزی که میخواستم بگیره.؟ مشتی که بالا رفته تا با حرص روی در کوبیده بشه رو پایین میارم و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3191 ماه پیش۲ دیدگاه بلاخره عقلش میکشه و دست از سر این تیکه پارچه لعنتی و مزاحم برداشته و دست ها رو آزاد کرده تا بیفته پایین.. لباس روی دستهام و پوشونده و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3181 ماه پیش۱ دیدگاه سری تاب میده و پیچی میخوره.. _دوباره شروع نکن.. صورتم و توی گردنش فرو کرده و نفسم و چاق میکنم.. اینکه دیگه زیاده روی نیست! _خیلی حرف میزنی..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3171 ماه پیش۴ دیدگاهو تکرار جمله ی اول برای بار آخر باعث میشه سختتر و خنثی تر از هر وقتی دوباره لب بزنم.. _دوسش داری؟ _عذاب آوره.. گنگ نگاهش میکنم که چشم هاش…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3161 ماه پیش۱ دیدگاه نیشخندی به تیکه هایی که بارش میکنم میزنه که کم کم وسعت گرفته و به خنده بلندی تبدیل میشه و در آخر سری تاب میده و نا امید…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3152 ماه پیشبدون دیدگاه دندون روهم میسابم و هر دو مثل دو دشمن خونی خیره بهم زل میزنیم و انگار نه انگار چند لحظه ی پیش تو دهن هم بودیم و داشت کارمون…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3142 ماه پیش۱ دیدگاه فیلم میاد، زخم شمشیر که نخورده.. من این مارمولک و میشناسم. کم از دستش اعصابم خورد بود الان داره بدترم میکنه. _چیه.. ارث بابات و ازم طلب داری…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3132 ماه پیشبدون دیدگاهنه گوش هام چیزی میشنید نه چشم هام جز تخت دید دیگه ای داشت قدم هام مصمم هدف دیدشون و دنبال میکردن اما لحظه ی آخر با شل شدن گره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3122 ماه پیش۲ دیدگاه ا با گز گز انگشت هام متوجه فشار زیادی که به لبه ی وان وارد میکنم میشم. حوله کوچیک و دور کمرم گره زده وارد اتاق میشم.. چشم…