رمان بوی نارنگی پارت ۳۹2 سال پیشبدون دیدگاه سر به زیر شده نگاه گرفت معذب گفت – میشه بریم؟ دیوانگی پرهام را به صورت کشیدم تا دوباره نگاهم کند و رنگ زیبای آن نگاه را…
رمان بوی نارنگی پارت ۳۸2 سال پیشبدون دیدگاه حتی نتوانستم خودم را نگه دارم و کلافگی و بیچارگیام را جلوی چشمش با سیگار خالی کردم تا وقتی باز به سمتش چرخیدم صورتش را نگاه کنم نه…
رمان بوی نارنگی پارت ۳۷2 سال پیشبدون دیدگاه پرسام خودش را جمع تر کرده توجهی به نوازش دستهای او نکرد حرصی توپیدم – نه نگفتین! فقط گفتین تو جیبمه، نگفتین چی! نگفتین اسپری! ببخشید…
رمان بوی نارنگی پارت ۳۶2 سال پیشبدون دیدگاه در که بسته شد چشم تنگ کرده به ملیح نزدیک شده روبرویش ایستادم، نمیدانم چرا دلم میخواست با رفتار نصیبه لج کرده بیشتر به او نزدیک شوم!…
رمان بوی نارنگی پارت ۳۵2 سال پیشبدون دیدگاه نگاهی عاقل اندر سفیه به آستین انداخته گفت – آستین هاتون رو بزنید بالا حل میشه کفری جواب دادم – اصلا میدونی جلسهی کاری یعنی چی که…
رمان بوی نارنگی پارت ۳۴2 سال پیشبدون دیدگاه حسش را گرفتم در حال شیطنت و آزار برادرش بود لب گزیدم تا نخندم و نگویم: “”دمت گرم از طرف من یکم شورش کن حالش جا ییاد انقدر…
رمان بوی نارنگی پارت ۳۳2 سال پیشبدون دیدگاه از صدای خندهی باباطاهر نصیبه هم لبخند زد باباطاهر از جا برخواسته درحالی که به سمت اتاقشان میرفت گفت – این قصه سر دراز داره خاتون…
رمان بوی نارنگی پارت ۳۲2 سال پیشبدون دیدگاه جسارت کرده اینطور طلبکار با من حرف زده و ممکن است باز عقبگرد کند یک “یه دندهی لجباز” خرجش کرده ساکتش کنم، حیف که…
رمان بوی نارنگی پارت ۳۱2 سال پیشبدون دیدگاه نمی خواستم بگویم از بوی عجیبی اینطور کلافه و گیجم که تو حتی حسش نمیکنی! “نه” آرامی گفته برای خلاص شدن از این وضعیت و نگاهی که…
رمان بوی نارنگی پارت ۳۰2 سال پیشبدون دیدگاه در خود فرو رفته گوشهی مبل نگاهش خیره به کاغذ چیزی را میشمرد ناگهان چشمهایش برق زده لبخند زد با اشتیاق دوباره شمرده لبخندش دندان نما شد …
رمان بوی نارنگی پارت ۲۹2 سال پیشبدون دیدگاه سارا نگاهم کرده چشمکی زد – هستم، میسپارمش به نصیبه خانوم، آقا مرصاد هم که هست امنیت از این بیشتر در جواب لبخندم گفت – از دیدنتون…
رمان بوی نارنگی پارت ۲۸2 سال پیشبدون دیدگاه جا خورده از رفتارش در برابر مرصاد وقتی آنطور خیره نگاهم میکرد در جایم خشک شده فقط نگاهش کردم با تمسخر گفت – برای نشستن هم مثل…
رمان بوی نارنگی پارت ۲۷2 سال پیشبدون دیدگاه خندید – عجب مدیری تست نکردی و نظر دادی؟ میشه بگی چرا دو روزه میدی دست مردم اگه انقدر بده؟ – نگفتم بده گفتم خیلی هم…
رمان بوی نارنگی پارت ۲۶2 سال پیش۱ دیدگاه – فعلا فقط صبر جواب میده تو که میبینی رفتارشو یکم دیگه صبر کن با مکث گفت – یه کار دیگه هم دارم! – دیگه…
رمان بوی نارنگی پارت ۲۵2 سال پیشبدون دیدگاه سامان خندیده با طعنه گفت – نگران نباش درست مثل تو زورم به برادرش میرسه! امیررضا کفری از یادآوری اولین شب آشنایی شان که سامان پرهام…