رمان ترنم پارت آخر4 سال پیش۲۱ دیدگاه چرا به من زنگ زده بود قلبم تند میزد انگار وسط یه خرابکاری بزرگ باشی و مچتو گرفته باشن در حالی که من هیچ جرمی نداشتم گوشیمو جواب دادم…
رمان ترنم پارت 644 سال پیش۳ دیدگاه من برای خواستن و نخواستنم نباید به تو جواب بدم پوزخندی زدمو گفتم – به اونجا نمیکشه… خیالت راحت به سمت در رفتم که دوباره گفت – امیر… وایسا…
رمان ترنم پارت 634 سال پیش۱ دیدگاه نیم نگاهی بهش انداختمو گفتم – اگه میدونستی که الان اینجا نبود – از کجا میدونی اونجا که داری میگردی هست ؟ پوزخندی زدمو برگشتم سمتش حق به جانب…
رمان ترنم پارت 624 سال پیش۱ دیدگاه دستمو گرفتو با دردفشار داد ناخوناش تو دستم فرو رفتو لب زد – دارم میمیرم شونه هاشو گرفتم تا سرشو بلند کنم که استفراغ کرد و از حال رفت…
رمان ترنم پارت 614 سال پیش۲ دیدگاهدستمو گذاشتم رو گوشیش و گفتم – زنگ نزن … تابلو میشه دستشو کنار کشیدو گفت – امیر… آروم باش شروع کرد به مسیج دادن و من به اجبار سکوت…
رمان ترنم پارت 604 سال پیش۳ دیدگاه نفس خسته ای کشیدمو گفتم – کرشمه هم بهم گفت ارتباط دارن … اون عکس ها و اطلاعات هم کار دیبا بوده … فقط نمیدنم این ارتباط در چه…
رمان ترنم پارت 594 سال پیش۴ دیدگاه خب؟ – همین … برم ببینم چه خبره از اینکه همه ماجرا رو نمیگفت یکم داشتم ناراحت میشدم و گفتم – قضیه شیشه چیه ؟ صدات می اومد شنیدم…
رمان ترنم پارت 584 سال پیش۱۳ دیدگاه دلم میخواست از اونجا برم برای اولین بار تو زندگی نمیتونستم مسئولیت حرفی که زده بودمو به عهده بگیرم دیبا با دیندن ما سریع رو تخت نشستو نگاهش بین…
رمان ترنم پارت 574 سال پیش۱ دیدگاهرو به روم نشست و گفت – انقدر از هم دور بودیم که وقتی میخوام مثل یه پدر واقعی رفتار کنم اینجوری نگاهم میکنی قلبم فشرده شد سریع نگاهمو گرفتمو…
رمان ترنم پارت 564 سال پیش۲ دیدگاه خواستم بگم مگه تو اون عمارت کسی قابل اعتماد هست که یاسین و مهرآفرین هم اومدن تو لبخندی زدن و سلام کردن یاسین گفت – ملک حسان گفته بریم…
رمان ترنم پارت 554 سال پیش۳ دیدگاه مگه میشه یه نفر اینجور به یکی تهمت بزنه ! یا تو یه عمارت همه دخترا دنبال یه نفر باشن ؟ مگ امیر چی داشت ؟ امیر متوجه حال…
رمان ترنم پارت 544 سال پیش۶ دیدگاه حس میکنم کسی از بالا نگاهم کرد … دفعه قبل هم حس کردم .. حتی سایه اش رو دیدم … امیر با اخم به بالا نگاه کردو گفت –…
رمان ترنم پارت 534 سال پیش۵ دیدگاه مامان کمی هوشیار تر شده بود اما هنوز بهوش نیومده بود . کرشمه گفت پیش مامان میمونه تا ترنم بیاد خونه استراحت کنه اما من به کرشمه هم اعتماد…
رمان ترنم پارت 524 سال پیش۵ دیدگاه بلند شد تا از اتاق بره بیرون که گفتم – ما راحتیم ترنم… اما مکث نکردو رفت مامان آروم گفت – بذار تنها باشه … نفس عمیق و با…
رمان ترنم پارت 514 سال پیش۵ دیدگاه گفته بود سام قبل چاقو خوردنش رفته اما هنوز سام مضنون اصلی بود چون ممکن بود همدستی داشته که این کارو کرد همدستی که همراه سام اومده و با…