رمان شالوده عشق پارت ۴۵

۱ دیدگاه
          هم خودم هم آن ها شوکه شدند…   باورم نمی‌شد. صد سال هم فکرش را نمی‌کردم. اصلاً در مخیله‌ام نمی‌گنجید که یک روز مقابل آذربانو…

رمان شالوده عشق پارت ۴۴

۱ دیدگاه
          -من… من دیدم کسی نیست گفتم به گندم صبحانه بد…   خشمگین جلو آمد.   -از این نقش بازی کردنات خسته شدم برو بیرون  …

رمان شالوده عشق پارت ۴۳

۱ دیدگاه
          -منظورم چیه؟ پس منظورم چیه؟! شمیم کاش فقط حداقل یه بار… یه بار همینجوری که با پر رویی تو چشمام نگاه می‌کنی، نگاه می‌کردی و…

رمان شالوده عشق پارت ۴۲

۳ دیدگاه
        ابرویش بالا رفت و حیرت زده جلو آمد.   -چی شد الآن نفهمیدم! دختر فقیر اما مغرورمون برگشته؟ تو مثل این‌که جایگاهِتو اشتباهاتو یادت رفته؟ حواستو…

رمان شالوده عشق پارت ۴۱

۴ دیدگاه
        -آره… تو چرا هنوز بیداری؟   پانیذ با ناز و عشوه سمتش قدم برداشت و خیلی ریلکس کف دستانش را روی سینه‌ او گذاشت.   تن‌…

رمان شالوده عشق پارت ۴۰

۳ دیدگاه
        جمع در سکوت فرو رفت و همایی با اعتماد به نفس بلند شد و جلوی امیرخان ایستاد.   -من به عنوان یه دکتر بهتون قول می‌دم…

رمان شالوده عشق پارت ۳۹

۱ دیدگاه
          -اِ چیزه گندم خانوم برای منم خیلی ارزشمنده. دوست دارم هر چی سریع‌تر حالش خوب بشه.   وقتی امیرخان جلو رفت و دست به کمر…

رمان شالوده عشق پارت ۳۸

۱ دیدگاه
          -…   -منو بخاطر یه دختر سطح پایین از نظر خودش از دست داده…هرکی جاش باشه خیلی ناراحت می‌شه!   جمله سمی‌اش در آن واحد…

رمان شالوده عشق پارت ۳۷

۳ دیدگاه
        شوکه خشک شدم و اشک‌هایم بند آمد. واقعاً بغلم کرده بود…؟!   باید حس در چشمانش را می دیدم و مطمئن می شدم.   تکان خوردم…

رمان شالوده عشق پارت ۳۵

۱ دیدگاه
          -اما الآن با خودم می‌گم حیف عمری که با یه زن دروغگو و خائن هدربشه…کاش یه کم بیشتر صبر می‌کردم!   همه حس و حالم…

رمان شالوده عشق پارت ۳۴

۵ دیدگاه
          از آذربانو که با دهان باز و چشمان وق‌زده خیره خیره نگاهم می‌کرد، چشم گرفتم.   -با اجازتون   سریع خودم را به اتاق امیرخان…

رمان شالوده عشق پارت ۳۳

۱ دیدگاه
        کت امیرخان را گرفت.   -خوش اومدی پسرم   -ممنون… گندم چطوره؟   -چی بگم… همون شکلی.   -برم یه سر بهش بزنم.   -باشه می‌گم…

رمان شالوده عشق پارت ۳۲

۲ دیدگاه
        -وقتی برای گندم عروسک می‌خریدم، می‌رفتی تو زیرزمین گریه می‌کردی. وقتی براش تخت جدید می‌گرفتیم، وقتی می فرستادیمش اردو، وقتی براش گوشی گرفتیم، همیشه حسادتاتو هممون…

رمان شالوده عشق پارت ۳۱

بدون دیدگاه
        سریع چرخیدم.   -آ..آذربانو من می‌خوام برم. می‌خوام به حرفتون گوش بدم و برای همیشه نحسی‌مو از روی سر شما و خانوادتون بردارم. اما.. اما این…