رمان شوکا پارت۳۸ 4.2 (134)2 ماه پیش۴ دیدگاه ن بالاخره بعد از چند روز نیمچه لبخندی روی صورت گردش نشست. انگار نرم کردن دلش در عین سختیاش برای من کمبها بود. *** ” آهو…
رمان شوکا پارت۳۷ 4.2 (172)2 ماه پیش۴ دیدگاه 🤍🤍🤍🤍 انگار واقعاً حکمی به اسم همسر برایش نداشتم و به قول خودش اگر برایش قباحت نداشت، همان همشیرهی روزهای اول صدایم میکرد. – ببخشید… آقا…
رمان شوکا پارت ۳۶ 4.2 (194)2 ماه پیش۲ دیدگاه چقدر بیحواس شده بود. یاسین که متوجه ناراحتیش شد، سریع گفت: – نمیخواد شوخی کردم، نه که وظیفهی شما باشه، دیدم خیلی وقته تو آشپزخونهای، گفتم حتماً…
رمان شوکا پارت ۳۵ 4.2 (183)2 ماه پیش۵ دیدگاه۱۴۳ 🤍🤍🤍🤍 خاتون همچنان مشغول گریهزاری بود و یک لحظه هم آرام نمیگرفت. یاسین خبر گرفته بود و تا آنجایی که میدانست زنده بودند. بدبختها نمرده، خاتون…
رمان شوکا پارت 34 4.3 (169)2 ماه پیش۱ دیدگاه 🤍🤍🤍🤍 یاسین کلافه از هقهقهای آهو، دست روی زانو گذاشت و کمی خم شد تا همقدش شود. او دربرابرش خیلی ریزه بود. – آهو خانوم. توروخدا…
رمان شوکا پارت۳۳ 4.2 (198)2 ماه پیش۶ دیدگاه ۱۳۴ 🤍🤍🤍🤍 در عجب بود از رفتارهای آهو! قدمی جلو رفت و با شک پرسید. – چیزی شده آهو خانوم؟ من کار اشتباهی کردم؟ ای آهو…
رمان شوکا پارت ۳۲ 4.3 (177)2 ماه پیشبدون دیدگاه مشغول سابیدن سماور با سیم بود و بوی شوینده خانه را برداشته بود. زن وسواسی بود و تمام عمرش در حال بشور و بساب. سر چرخاند…
رمان شوکا پارت ۳۱ 4.3 (172)2 ماه پیش۱ دیدگاه دست خودش نبود که ناخودآگاه میان حرفش پرید و با بغض و خشم توپید. – الان چی؟ الان چی میبینید حاج یاسین؟ مگه جز یه دختر بدبخت بیکسوکار…
رمان شوکا پارت ۳۰ 4.3 (172)2 ماه پیش۱ دیدگاه حرفهایش مصداق بارز به در میگن که دیوار بشنوه، بود. آهو ملتمس به بازوی یاسین چنگ انداخت. نمیدانست چرا انقدر از او بدشان میآید. بدی در…
رمان شوکا پارت ۲۹ 4.3 (156)2 ماه پیش۱ دیدگاه – شما پرسیدی چرا و من نگفتم دلیلشو؟ چه دل خوشی دارید شماها. انگار از سر دلخوشی اومده زن من شده. شکوفه کلافه از گریههای بچهاش،…
رمان شوکا پارت ۲۸ 4.2 (174)2 ماه پیش۴ دیدگاه چرا فکر کرده بود مردی سیوچندساله برای رضای خدا عقدش میکند، بدون اینکه چشم طمع به تنش داشته باشد؟ نگاهش را دورتادور اتاق انداخت و در تصمیمی ناگهانی، با…
رمان شوکا پارت ۲۷ 4.3 (168)2 ماه پیش۳ دیدگاه 🤍🤍🤍🤍 لپش را از داخل گزید و جلوی زبانش را گرفت. – ممنون راحتم. اینا چیه؟ یاسین که انگار تازه یادش افتاده باشد برای چه کاری…
رمان شوکا پارت ۲۶ 4.4 (155)2 ماه پیش۳ دیدگاه دست در جیب فرو برد و مکث کرد. انقدری هم بیدستوپا نبود و عقلش میرسید که هر زنی جز این لباسها، نیاز به چیزهای دیگری از جمله لباس…
رمان شوکا پارت ۲۵ 4.1 (148)2 ماه پیش۳ دیدگاه حسی با ته مایههای مرام و معرفت وادارش میکرد تا هر آنچه که برای خواهران خود میخواست، برای اون هم گرامی بدارد. همانطور که صیغهی موقت را…
رمان شوکا پارت ۲۴ 4.3 (179)3 ماه پیش۳ دیدگاه صدای خاتون بود که ناگهانی از دهانش پرید و آهو را از عالم هپروت بیرون آورد. برای یک عقد صوری که قرار نبود سرانجامی داشته باشد، چهارده…