رمان شوکا پارت ۸ 4.4 (134)3 ماه پیش۷ دیدگاه ن سری به نشانهی تاسف تکان داد. – ولی انگار قسمت چیز دیگهایه! فکر دیگهای تو سرته یا میخوای رهاش کنی به امون خدا؟! اگه نمیتونی کاری…
رمان شوکا پارت ۷ 4.4 (137)4 ماه پیش۲ دیدگاه 🤍🤍🤍🤍 یکی از چند طیف رنگ سبزی که از بالای دار آویزان کرده بود را کشید و با ظرافت تمام، مشغول زدن یکی از خاصترین گرههایی که…
رمان شوکا پارت ۶ 4.5 (145)4 ماه پیش۴ دیدگاه یاسر که بچه تهتغاری بود و هیچکس از زبون شیطانش در امان نمیماند، طبق معمول با خنده گفت: – چشم مامان روشن حاج معراج! از دختر مردم…
رمان شوکا پارت ۵ 4.5 (147)4 ماه پیش۲ دیدگاه مردی که محمد نام داشت، استکانهای کمر باریک چای را جلویشان گذاشت. در تماممدت هیچ حرفی بینشان رد و بدل نشد و حاج معراج هم سرش را با…
رمان شوکا پارت ۴ 4.4 (131)4 ماه پیش۴ دیدگاه 🤍🤍🤍🤍 این را که گفت، انگار کوتاه آمد که با اکراه وسایل را از دستش گرفت. امروز حسابی مدیون این مرد شده بود و کاش میتوانست…
رمان شوکا پارت ۳ 4.3 (134)4 ماه پیشبدون دیدگاه 🤍🤍🤍🤍 – حلقه دستتون نیست، فکر نکنم زن و شوهر باشید. قیافههاتون هم شبیه نیست که بگم خواهر برادرید، ببینم نکنه دوست پسرته؟! چقدر فضول بود!…
رمان شوکا پارت ۲ 4.2 (140)4 ماه پیش۳ دیدگاه حرفش را نیمه رها کرد و کیلومترشمار را به سقف رساند. صدای گریههای دخترک دلش را به رحم آورده بود و نمیخواست بیشتر از این آزارش دهد.…
رمان شوکا پارت ۱ 4.2 (195)4 ماه پیش۳ دیدگاه🤍🤍🤍🤍 – امروز بار جدید سفارش دادم، حولوحوش ساعت ۱۱ میرسه در مغازه. یاسر حواست جمع باشه بار ابریشمه، کم و کاستی پیش نیاد… آره خودمم هستم، تا نیم ساعت…