رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت ۴

۱ دیدگاه
      حتم داشتم با گفتن اون حرفا ورق به طرف من برمیگرده،شاید پدر و برادرامم میفهمیدن من با داریوش آینده ای ندارم. مامان پرت و بی حواس گفت:…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت ۳

۳ دیدگاه
        گفتم و از اتاق بیرون زدم. پاهام میلرزید و میدونستم تو خونه قراره چه قشقرقی راه بیفته. هنوز هیچی نشده تنم از کتک برادرام کوفته بود.…