رمان مردی می شناسم پارت آخر5 سال پیشبدون دیدگاه-:تا حالا از اینکه رفتی پشیمون شدی؟ طاهر دست به جیب به طرفش برگشت. به پالتوی سبز لجنی که توی تنش خودنمایی میکرد خیره شد. موهای ریخته روی پیشانی اش……
رمان مردی می شناسم پارت 45 سال پیشبدون دیدگاه-:باشه پاشو بیا… از اتاق بیرون رفت و در را هم بست. قطره اشکی روی کتابش چکید. کتاب را بست… به لیدا اجازه نمی داد این گونه طاهر را از…
رمان مردی می شناسم پارت 35 سال پیشبدون دیدگاهشراره برخاست و به سختی دست مستانه را گرفت و بلندش کرد. از برابر شهابی که می گذشتند چشمان مستانه سیاهی رفت و این شهابی بود که با عجله مانع…
رمان مردی می شناسم پارت 25 سال پیشبدون دیدگاهوَلی وارد اتاق شد: خوبی؟ صندلی چرخ دارش را حرکت داد: اوهوم. خوبم. وَلی در صفحه باز روی سیستم سرک کشید: چیکار میکردی؟ -:داشتم وبلاگ شراره رو میخوندم. وَلی روی…
رمان مردی می شناسم پارت یک5 سال پیش۱ دیدگاهمردی می شناسم! نویسنده : راز.س ژانر : عاشقانه ، اجتماعی ، پایان خوش خلاصه: مستانه غرقه تو نوجوانیش… مثل تمام دخترهای کره ی خاکی مرد برای اون…