رمان مرد قد بلند پارت آخر

۵ دیدگاه
_به جون آوا این آخریشه…بقیه غذامم ببریم شاید شب دوباره گشنه ام شد خواستم جوجه بخورم. گارسون رو صدا زدم …دستور آوا اطاعت شد و هزینه ی شام دو نفره…

رمان مرد قد بلند پارت 19

۱ دیدگاه
اومد و گفت که کوهیار بیداره…نفهمیدم چطور ازش خداحافظی کردم…از حرف های بعدش هم چیزی متوجه نشدم…فقط میخواستم ببینمش…سرم رو روی سینه اش بذارم و های های گریه کنم…با عجله…

رمان مرد قد بلند پارت 18

بدون دیدگاه
نزدیکتر اومد…رو به روم که ایستاد دستش رو زیر پیرهنم برد…روی شکمم گذاشت…به چشم هام خیره بود…پلک زد و بند دلم پاره شد! دستم رو گرفت…روی مبل نشست و روی…

رمان مرد قد بلند پارت 17

بدون دیدگاه
_ازت بدم میاد…گم شو برو کنار …چرا راحتم نمیذاری…اصلا نمیخوامت…برو به درک به زور تونست از زیر دست و شونه های سامان رد بشه و بیرون بیاد…رو به روم که…

رمان مرد قد بلند پارت 16

بدون دیدگاه
در حالی که صدای خنده ام فضای ماشین و پر کرده بود گفتم _اِکس کوزِ موآ (ببخشید) _خفه شو نکبت…فارسی حرف بزن بفهمم چی داری میگی _بی تربیت با بزرگتر…

رمان مرد قد بلند پارت 15

بدون دیدگاه
_هیچی…یعنی من..گرمم بود …بعد پری گفت…دیگه اومدیم بیرون.تو چی؟ دستپاچگیم کاملا مشهود بود.به خصوص وقتی که کوهیار به چشم هام زل زد و با اخمی که یه لحظه روی صورتش…

رمان مرد قد بلند پارت 14

بدون دیدگاه
بشقاب و روی میز گذاشتم و اخم ساختگی کردم… _دیگه نمیخورم.خوبه منم تو رو مسخره کنم؟ چشم هاشو به طرز ماهرانه ای گرد کرد و با حرصی که الکی میخورد…

رمان مرد قد بلند پارت 13

بدون دیدگاه
_آهان..ببین بچه جون تو که دیگه باید منو بشناسی…درضمن مردِ و قولش ساعد دستاشو روی میز گذاشت و کف دستاشو کنار صورتش گذاشت…خودشم خسته بود _با نیم ساعت خواب سرحال…

رمان مرد قد بلند پارت 12

بدون دیدگاه
نگاهش کردم و سر پایین انداخت…گذر کردم از حجم بودن و خواستنش…از قلب مرد چهل ساله ای که چند سال آرزوی سنگینی به دوش میکشید و دم نمیزد… _نکنه به…

رمان مرد قد بلند پارت 11

بدون دیدگاه
من خندیدم و پشت هر قهقه ام صدای هق هقم خوابید… من خندیدم و رها با گریه گفت هیچوقت تنهام نمیذاره… من خندیدم و چراغ روشن شده ی ته دلم…

رمان مرد قد بلند پارت 10

بدون دیدگاه
_تو که نمیتونی رانندگی کنی…تصادف میکنی…یادت نیست؟! _به درکــــــ…من برای خوشحالی تو هرکاری میکنم. به پشت گردنم دست کشیدم و منتظر جمله بعدیش موندم… _واسه خوشحالی من خودتو نیست و…

رمان مرد قد بلند پارت 9

بدون دیدگاه
_بریم! صدای پچ پچ سنا و پریسان دراومد…صدای “آوا” گفتن رها به گوشم خورد…موقع رد شدن از کنارش صورت خواهرمو بوسیدم و دم گوشش بعد چند ماه به زبون آوردم…

رمان مرد قد بلند پارت 8

بدون دیدگاه
_تو همیشه خیرت به من رسیده…امروزم خیلی خوشحال شدم که تو زنگ زدی و بعدم فهمیدی من کجام…خوشحالتر شدم شنیدم هزینه بیمارستانو حساب کردی! چون دوست نداشتم دوستام پولشو داده…

رمان مرد قد بلند پارت 7

بدون دیدگاه
به دستاش نگاه میکنم…جعبه ی شیرینی!…ناپلئونی خریده باشه یعنی هنوزم دوسم داره! هرچقدر نزدیک ترم میشد ته گلوم میسوخت…چه رابطه ای باهم داشتند؟؟ بی منطق تر از من و این…

رمان مرد قد بلند پارت 6

بدون دیدگاه
_کارا خوب پیش میره؟ به چهره ی مردونه اش خیره شدم…ته ریش روی صورتش سنش رو بالاتر برده بود…دگمه های لباسش رو تا زیر گلو بسته بود و موهاشو ساده…