رمان همکارم میشی پارت آخر5 سال پیشبدون دیدگاه سرم و انداختم پایین. ـ چی، چه خوب؟ ـ اینکه خوابش سنگینِ… باز دهن من بی موقع باز شده بود. کمی رفتم عقب و گفتم: ـ ببخشید خسته ات…
رمان همکارم میشی پارت 155 سال پیشبدون دیدگاه ـ و مهریه؟! با ترید نگاهشون کردم و گفتم: ـ راستش تنها چیزیه که تا این لحظه بهش فکر نکردم… نظرِ شما چیه؟! فرانک با ذوق گفت: ـ من…
رمان همکارم میشی پارت 145 سال پیشبدون دیدگاه ـ خبریِ…؟ با حالِ زاری گفتم: ـ نه باور کن نیست… نمی دونم چرا فکر کردم اگه بگم آره دوسش دارم شاید عصبی بشه و کاری کنه. اما بهتر…
رمان همکارم میشی پارت 135 سال پیشبدون دیدگاه ـ ساتی تو از شغلِ من خبر داری. تا قبل از اینها من همیشه بر این باور بودم که نباید هیچ وقت اجازه بدم یه روزی یه دختری مثل…
رمان همکارم میشی پارت 125 سال پیشبدون دیدگاه چشمای خیسم و بستم تا اشکم نچِکه… یعنی فرزام نرفته بود؟ خدایا شکرت… البته شکر گفتم نه چون فرزام نرفته… همونجوری… شکر واسه همه نعمتایی که بهم دادی! حس…
رمان همکارم میشی پارت 115 سال پیشبدون دیدگاه ـ وقتی رفتم یه جایِ خلوت داشتم ماشین و می گشتم که یهو دیدم یه پسری خیلی ریلکس دست به سینه نشسته داره من و نگاه می کنه تا…
رمان همکارم میشی پارت 105 سال پیشبدون دیدگاه یه لحظه دست برد و با آینه ماشینش یه کاری کرد. من اینجوری برداشت کردم که می خواست آینه و رو من زوم کنه برای همین از اون موقع…
رمان همکارم میشی پارت 95 سال پیشبدون دیدگاه ـ مبارکِ… جوابش و بهت می دم. تا عصر می گم… خداحافظیِ سرسری کرد و رفت. همینکه رفتم تو سخندون گوشیم و گرفت سمتم: ـ داله دیلینگ دیلینگ می…
رمان همکارم میشی پارت 85 سال پیشبدون دیدگاه ـ از داخلش بگذریم بیرونش و نگاه: و تک تکِ اعضا رو نشون داد و دونه دونه اسم برد: ـ روپوش محفظه…. قطعه گلنگدن که البته اصلش داخلشِ. این…
رمان همکارم میشی پارت 75 سال پیشبدون دیدگاه با احساسِ اینکه یکی داره دست بمون می زنه فوری چشمامون و باز کردیم. حالمون خوش نبود اما اونقدا خر نیستیم که نفهمیم یکی داره یه کارایی می کنه.…
رمان همکارم میشی پارت 65 سال پیشبدون دیدگاه ـ من و شما دیگه هیچ نسبتی با هم نداریم سرگرد الــهی! یا جدِ سادات حمــال. یعنی بدبخت شدم برای یه لحظه امِ. تلفن و قطع کرد. چند لحظه…
رمان همکارم میشی پارت 55 سال پیشبدون دیدگاه ـ خواهش می کنم پررویی از… یادم افتاد باز دارم زیاد روی می کنم. مظلوم نگاهش کردم تا من و عفو کنه. ـ بخواب دخترم. نمی دونم چه قصه…
رمان همکارم میشی پارت 45 سال پیشبدون دیدگاهبا مشت کوبید تو فرمون و گفت: ـ لعنیتی فکر نمی کردم انقدر خرابکار باشی. ساتی. نمی دونم چرا فکر کردم تو از اون دوره دیده هاشم زرنگ تری. روانی…
رمان همکارم میشی پارت 35 سال پیشبدون دیدگاه سری تکون دادم و ازش جدا شدم. واقعاً تا کی می خواستم با دزدی زندگیم و بچرخونم؟ اینجوری سخندون می تونه دکتر شه؟ اگه نشد چی؟ حس می کنم…
رمان همکارم میشی پارت 25 سال پیشبدون دیدگاه ـ نه هیچوقت محبتِ مادرانه دیدم و نه هیچوقت به عنوانِ یه بچه برای مادر ناز کردم. اما بیشتر از این که خواهرم باشه بچه امِ. این و واقعاً…