رمان پینار پارت ۲۴

۲ دیدگاه
          تا ظهر را در اتاقش ماند و بعد هم که بیرون آمد، حاج سعید بازخواست‌هایش را شروع کرد.   – صبح یگانه رو رسوندی بابا؟…

رمان پینار پارت ۲۳

۲ دیدگاه
                یگانه ابتدا کمی جا خورد ولی بعد یادش آمد که دیشب حاج سعید قبل از اینکه برای خواب برود، هم درمورد تماسش…

رمان پینار پارت ۲۲

۱ دیدگاه
            ابروهای حاج سعید در هم رفت.   – خب… زنگ زده به ناریه که چی؟!   – ناریه می‌گفت می‌خواستن بدونن از کامران خبری…

رمان پینار پارت ۲۱

۲ دیدگاه
              ناریه لبش را گاز گرفت و روسری‌اش را سفت کرد.   – والا خانم… پرسیدن که از آقا کامران خبری اومده یا نه؟…

رمان پینار پارت ۲۰

۳ دیدگاه
              چند روزی گذشت و یگانه و اردلان هیچ یکدیگر را ندیدند. وقتی یگانه سرکار می‌رفت، اردلان خواب بود، و وقتی یگانه می‌آمد اردلان…

رمان پینار پارت ۱۹

۱ دیدگاه
83             حاج سعید مخالفتش را با ناراحتی ابراز داشت.   – کجا بری یگانه جان؟ نخ کامران کنده شده… نه تنها از تو بلکه…

رمان پینار پارت ۱۸

بدون دیدگاه
          یگانه دست زیر چانه زده و با لذت این صحنه را می‌نگریست و عمیقا خدا را شکر می‌کرد که حاج سعید هست… قلب این عمارت…

رمان پینار پارت ۱۷

بدون دیدگاه
              یگانه پاسخش را به سرعت داد:   – نه نه… نه اصلا…   اردلان نیشخندی طعنه‌وار حواله‌اش نمود و کنایه زد:   –…

رمان پینار پارت ۱۶

۲ دیدگاه
              بعد از رفتن ناریه، یگانه با لیوان طرح ماه تولدش مرداد، سر جایش برگشت و نشست.   – گفتین به آقاجون.   اردلان…

رمان پینار پارت ۱۵

بدون دیدگاه
          به آنی فروغ چشمان خسته‌ی حاج سعید خاموش شد و جایش را به برق اشک داد… اردلان نمی‌توانست تحمل کند شکستن پدرش را.   –…

رمان پینار پارت ۱۴

۱ دیدگاه
                با اینکه قبل از آن اصلا دلش نمی‌خواست اردلان دوباره جلوی در شرکت ظاهر شود اما الان ماجرا طور دیگری پیش می‌رفت.…

رمان پینار پارت ۱۳

۲ دیدگاه
                  حامی کاویانی! مدیرعامل خوش چهره و جذاب شرکتشان بود که با نیش تا بناگوش باز کنارش ایستاد. یگانه هیچ وقت از…

رمان پینار پارت ۱۲

بدون دیدگاه
              عمه خانم را که به خانه رساندند، یگانه به اجبار جلو نشست. آدرس شرکت را دوباره تکرار کرد و اردلان پا روی گاز…

رمان پینار پارت ۱۱

۲ دیدگاه
          اردلان همان جا ایستاد… بی‌حرف… در سکوت اعصاب خرد کنِ اتاق، نگاهش را متمرکز بر یگانه کرد. از حرکات و رفتارش مشخص بود دارد چیزی…

رمان پینار پارت ۱۰

بدون دیدگاه
        مگر می‌شود؟! هیچ عکسی… دقت بیشتری به خرج داد بلکه بتواند اثری از کامران در این اتاق بیابد! لباسی، کفشی، دمپایی حتی! ولی هیچ اثری از…