رمان عروس استاد پارت آخر6 سال پیش۱۲۳ دیدگاه حموم انداختم و درو بستم. انگار به خاطر حاملگی زیادی حساس شده بودم که اشکم سرازیر شد… چرا نمی تونستم حرفم و بهش بزنم؟ چرا نمی تونستم بهش بگم…
رمان عروس استاد پارت 506 سال پیش۱۰ دیدگاه با لبخند موذیانه ای چند لحظه ای به دستم نگاه کرد. چشم غره ی بدی بهش رفتم… خواستم دستم و پس بکشم که دستم و گرفت و بلند شد.…
رمان عروس استاد پارت 496 سال پیش۶ دیدگاه * * * * با لذت به قد و بالاش که جلوی آینه ایستاده خیره شدم. بعد از یک ماه بالاخره تونسته بود بدون میله و عصا روی پای…
رمان عروس استاد پارت 486 سال پیش۱۵ دیدگاه * * * پتو رو روش صاف کردم و گفتم _چیزی نمیخوای؟ بدون اینکه نگاهش و از روم برداره گفت _چرا… منتظر نگاهش کردم آغوشش و باز کرد و…
رمان عروس استاد پارت 476 سال پیش۲۰ دیدگاه چپ چپ نگاه کرد و گفت _هرگز چنین قولی نمیدم من تا ننه ی اون عوضی و به گا ندم نمیمیرم هانا این و تو گوشت فرو کن. آهی…
رمان عروس استاد پارت 466 سال پیش۱۷ دیدگاه سری با تایید تکون دادم و اون ادامه داد _آرمین به باباش رفته.هزاریم که بخواد دانشگاه افسری بره مخفیانه آموزش ببینه باز اون یه خوی شرور داره که دلش…
رمان عروس استاد پارت 456 سال پیش۱۰ دیدگاه داشتم اشهدم و میخوندم که در باز شد و صدای آشنایی داد زد _هانا نه… چشم باز کردم و با دیدن مهرداد مات و مبهوت نگاهش کردم. با سرعت…
رمان عروس استاد پارت 446 سال پیش۲۲ دیدگاه سری به طرفین تکون دادم و تند تند گفتم _دروغ میگی… داری مثل سگ دروغ میگی. خندید و گفت _مگه موقع لاس زدن با خودت یه تیر تو کمرش…
رمان عروس استاد پارت 436 سال پیش۵ دیدگاه به صورتش نگاه کردم و وقتی نفس حبس شده و پوست قرمز رنگش رو دیدم گفتم _آرمین من فقط… وسط حرفم پرید : _و اگه من نخوام؟ جا خوردم،در…
رمان عروس استاد پارت 426 سال پیش۶ دیدگاه دستم و به کمرم زدم و گفتم _تو که عاشقی چرا حال من و نمی فهمی؟ ترانه ترسیده از جاش پرید و مهرداد پوفی کرد و گفت _یه دقیقه…
رمان عروس استاد پارت 416 سال پیش۹ دیدگاه* * * با استرس سرکی کشیدم. هیچ صدایی نمیومد… اومدم آرمین و نجات بدم مهردادم گم و گور شد. یک ساعته به بهانه ی سر و گوش آب دادن…
رمان عروس استاد پارت 406 سال پیش۵ دیدگاه نگام و ازش دزدیدم و گفتم _نه…یعنی…میخواستم دوش بگیرم حوله یادم رفت.اومدم حوله م و بردارم. سری تکون داد و با همون اخمش گفت _حتما گوشیتم زد آبه که…
رمان عروس استاد پارت 396 سال پیش۴ دیدگاهترسیده نگاهش کردم. با طعنه گفت _نلرز جوجه کاریت ندارم ولی دلم نمیخواد مثل دخترای باکره ی چهارده ساله ازم فرار کنی مثل یه زن خوب برو بخواب رو تخت.…
رمان عروس استاد پارت 386 سال پیش۶ دیدگاهعصبی به سمتم اومد و داد زد _چه غلطی داری می کنی تو؟ باقی مونده ی مواد رو به طرفی پرت کرد که قلبم ریخت و مثل خودش داد زدم…
رمان عروس استاد پارت 376 سال پیش۱۱ دیدگاه همش فکر می کردم همه ی اینا یه خوابه… یه کابوسه! به سختی بلند شدم و ایستادم.. نگاهم رو به چشم های سرد آرمین انداختم. چرا هیچ وقت نفهمیدم…