پارت اخر رمان عروس استاد

رمان عروس استاد پارت آخر

۱۲۳ دیدگاه
  حموم انداختم و درو بستم. انگار به خاطر حاملگی زیادی حساس شده بودم که اشکم سرازیر شد… چرا نمی تونستم حرفم و بهش بزنم؟ چرا نمی تونستم بهش بگم…

رمان عروس استاد پارت 50

۱۰ دیدگاه
  با لبخند موذیانه ای چند لحظه ای به دستم نگاه کرد. چشم غره ی بدی بهش رفتم… خواستم دستم و پس بکشم که دستم و گرفت و بلند شد.…

رمان عروس استاد پارت 49

۶ دیدگاه
  * * * * با لذت به قد و بالاش که جلوی آینه ایستاده خیره شدم. بعد از یک ماه بالاخره تونسته بود بدون میله و عصا روی پای…

رمان عروس استاد پارت 48

۱۵ دیدگاه
  * * * پتو رو روش صاف کردم و گفتم _چیزی نمیخوای؟ بدون این‌که نگاهش و از روم برداره گفت _چرا… منتظر نگاهش کردم آغوشش و باز کرد و…

رمان عروس استاد پارت 46

۱۷ دیدگاه
  سری با تایید تکون دادم و اون ادامه داد _آرمین به باباش رفته.هزاریم که بخواد دانشگاه افسری بره مخفیانه آموزش ببینه باز اون یه خوی شرور داره که دلش…

رمان عروس استاد پارت 45

۱۰ دیدگاه
  داشتم اشهدم و میخوندم که در باز شد و صدای آشنایی داد زد _هانا نه… چشم باز کردم و با دیدن مهرداد مات و مبهوت نگاهش کردم. با سرعت…

رمان عروس استاد پارت 44

۲۲ دیدگاه
  سری به طرفین تکون دادم و تند تند گفتم _دروغ میگی… داری مثل سگ دروغ میگی. خندید و گفت _مگه موقع لاس زدن با خودت یه تیر تو کمرش…

رمان عروس استاد پارت 43

۵ دیدگاه
  به صورتش نگاه کردم و وقتی نفس حبس شده و پوست قرمز رنگش رو دیدم گفتم _آرمین من فقط… وسط حرفم پرید : _و اگه من نخوام؟ جا خوردم،در…
VLHK

رمان عروس استاد پارت 42

۶ دیدگاه
  دستم و به کمرم زدم و گفتم _تو که عاشقی چرا حال من و نمی فهمی؟ ترانه ترسیده از جاش پرید و مهرداد پوفی کرد و گفت _یه دقیقه…
رمان

رمان عروس استاد پارت 41

۹ دیدگاه
* * * با استرس سرکی کشیدم. هیچ صدایی نمیومد… اومدم آرمین و نجات بدم مهردادم گم و گور شد. یک ساعته به بهانه ی سر و گوش آب دادن…

رمان عروس استاد پارت 40

۵ دیدگاه
  نگام و ازش دزدیدم و گفتم _نه…یعنی…می‌خواستم دوش بگیرم حوله یادم رفت.اومدم حوله م و بردارم. سری تکون داد و با همون اخمش گفت _حتما گوشی‌تم زد آبه که…

رمان عروس استاد پارت 39

۴ دیدگاه
ترسیده نگاهش کردم. با طعنه گفت _نلرز جوجه کاریت ندارم ولی دلم نمیخواد مثل دخترای باکره ی چهارده ساله ازم فرار کنی مثل یه زن خوب برو بخواب رو تخت.…
رمان

رمان عروس استاد پارت 38

۶ دیدگاه
عصبی به سمتم اومد و داد زد _چه غلطی داری می کنی تو؟ باقی مونده ی مواد رو به طرفی پرت کرد که قلبم ریخت و مثل خودش داد زدم…
رمان من

رمان عروس استاد پارت 37

۱۱ دیدگاه
  همش فکر می کردم همه ی اینا یه خوابه… یه کابوسه! به سختی بلند شدم و ایستادم.. نگاهم رو به چشم های سرد آرمین انداختم. چرا هیچ وقت نفهمیدم…