پاییزه خزون با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم ،آخ که چقد صداش زجر آوره درست مثله شوکه عصبیه…. تار و مار میکنه همه آرامشتو ،گوشیمو جواب میدم…

  پاییزه خزون ساحل از اون موقعی که وارد خونه مهسا اینا شدیم تو فکرم زندانبان قلب یعنی چی …،نمیفهمم چرا یه روانشناس باید این حرفو بزنه سعی کردم افکارمو…

      پاییزه خزون ارمین با سرعت میروند ومنم چشامو بسته بودم ، فقط وقتی به خودم اومدم دیدم آرمین دهانه بطری آبو رولبم گذاشته که بخورم یه چند…

  پاییزه خزون _اولن که جناب ارمین خان نمیدونستم دوست شماس، دوما من فک نمیکنم رفتن یا نرفتنم پیش یه مشاوره ربطی به شما داشته باشه ، سوما دیگ حق…

    پاییزه خزون هر چقدر من گفتم نره مهسا گفت بدوش بالاخره با زورای مهسا از جام پاشدم تا حاضر شم ، مهسا نزاشت همون لباسای مشکیه سادمو تنم…

  پاییزه خزون بعد از حرفای دکتر که برام خیلی موثر بود با حال خوب از مطب اومدم بیرون ، به حرفای دکتر فکر میکردم میگف باید کتابای فلسفی و…

    پاییزه خزون با اراز وارد اتاق دکتر شدیم دکتر یه مرد سی و دو سه ساله کروات زده بود فک نمیکردم دکتر اینقدر خوشتیپم داشته باشیم . اول…

    پاییزه خزون با صدای گوشیم توجه بقیه بهم جلب شد ولی من خونسرد گوشیمو از تو کیفم دراوردمو به سمت کفشام رفتمو بایه ببخشید از جمع فاصله گرفتم…

    پاییزه خزون گوشیو قطع کردم ،آبجی سمیراهم زنگ زد بهم کلی باهام حرف زد،میخواست پاشه بیاد درمانگاه که بهش گفتم نمیخواد بیاد و گفت بعد از خونه مادرشوهرش…

    پاییزه خزون حدود ۲۰ دقیقه ای توراه بودم ساعت ۲ بود که رسیدم خونه پول اسنپ و حساب کردمو با بیجونی وارد خونه شدم اول رفتم سمته کشوی…

    پاییزه خزون منو مهسا دوباره عقب نشستیم و پسرا جلو بودن ، اینقد درد بهم فشار اورده بود که حالت تهوع بهم دست داده بود ،احساس میکردم کله…

  پاییزه خزون قدم زدم ، رفتارامو حلاجی کردم شاید حق با اینا باشه …شاید نباید اینقدر سخت بگیرم همه چیزو ، به قوله آهنگ رضا صادقی که میگه یه…

    پاییزه خزون _من تک فرزندم _عه خوبه ها حال میکنید قشنگ _نه اتفاقا تو این دنیا هر چقدرم دوست و رفیق داشته باشی هیچکی مثله اون خواهر برادری…

  پاییزه خزون _بهتون نمیاد ادم گوشه گیری باشید؟ _نیستم _ولی رفتارتون عکسشو نشون میده خانم ساحل _الان من فاز شمارو درک نمیکنم اوکی اصن من گوشه گیرم که چی…

  پاییزه خزون حدود ۱۰ دقیقه ای میشد که با بچها مشغول بالارفتن از سربالایی توچال بودیم مهسا و امیر دست تو دست هم بودند و داشتند میخندیدند گاهی اوقات…