رمان مال من باش پارت 18

۱ دیدگاه
&& ایلیاد && پوک عمیقی به سیگار توی دستم زدم و نگاه خیرمو بهش دوختم … روی صندلی لم داده بود و با فنجون قهوه ی تو دستش ور میرفت…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 170

۷ دیدگاه
      تقریبا تمام راه رو تا خونه ی ما پیاده رفتیم. باهم بستنی خورده بودیم، اون برام ویلون زد، خاطره های باحالشو تعریف کرد. شب خوبی بود. از…

رمان مال من باش پارت 17

۲ دیدگاه
&& سارا && با استرس شروع کردم به جوییدن لبم … سرمو کمی کج کردم و به افشین که داشت با آبتین حرف می زد ، نگاهی انداختم … دلهره…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت31

۳ دیدگاه
نمیدونم ساعت چند بود بلاخره مراسم تموم شد بعد از رفتن مهمونا فقط خاله عامر موندو عمه خانوم(عمه مریم جون)   حاج بابا که بعد از رفتن مهمونا گفت خسته…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 169

۵ دیدگاه
    همراه خیلی های دیگه از اون سالن کنسرت رفتم بیرون… کنسرت خوبی بود. شاد، پر انرژی، پر جنب و جوش با برنامه های باحال! باید اعتراف کنم امشبم…

رمان مال من باش پارت 16

۷ دیدگاه
با حس دستش روی بالاتنم ، به سرعت چشمامو باز کردم و نگاه عصبیم رو بهش دوختم … لبخندی زد و ابرویی بالا انداخت … دیگه داره شورِشو در میاره…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 168

۱۰ دیدگاه
    با تاسف و البته شوخ طبعانه گفنم: -خیلی مایوس بودی! لبهاش رو هم فشرده شدن و از هم کش اومدن.دستشو پشت گردن خودش کشید و گفت: -درصد هام…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 167

۲۳ دیدگاه
      بلیط توی دستم رو به متصدی دادم و با قدمهای آروم از لا به لای جمعیت گذشتم و رفتم داخل. نمیدونم چیشد که خیلی یهویی تصمیم گرفتم…

رمان مال من باش پارت 15

۱۲ دیدگاه
نفس عمیقی کشیدم … مشتمو با کمی مکث بالا بردم و چند بار اروم به در اتاق کار افشین کوبیدم … بعد از اینکه شامش رو خورد اومد توی اتاق…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت30

۱ دیدگاه
عامر:اناشیدم،خیلی خوشحالم که برا خودم شدی خیلی دوست دارم بهت قول میدم خوشبختت کنم   سرشو جلو آورد و گونمو بوسید   چیزی نگفتم و سرمو گزاشتم رو شونه اش…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 166

۶ دیدگاه
      به خاطر بابا سر به زیر انداختم و گفتم:     -ببخشید بابت رفتارم….     مسیر و جهت نگاهش به خودم ختم‌میشد اما چیزی نگفت. با…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت29

۳ دیدگاه
_اینو عماد قبلا باهم دوست بودن؟ +یه مدت آره ولی بعد از اون با هم   تموم کردن  یعنی عماد تموم کرد بخاطر اخلاقای مزخرف نازی وگرنه  نازی عماد و…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت28

بدون دیدگاه
بعد از خوردن غذا عامر گفت : +آنا چرا انقدر کم حرفی قبلا بیشتر حرف می‌زدی چیزی اذیتت می‌کنه؟ _نه اینطور نیست +احساس میکنم راضی نیستی نسبت به این اوضاع…

رمان مال من باش پارت 14

۱ دیدگاه
سری به طرفین تکون دادم و یه نگاه کلی به اطرافم انداختم … یه دختر رو هم نمی تونی بین اینا پیدا کنی! همشون پسر هستن و پسر … هوفی…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 165

۸ دیدگاه
    سفارشات پسره رو از یکی از گارسنها گرفتم و بعدهم خلاف میلم به سمت میزی که پسره اونجا نشسته بود و گرم صحبت با بابا بود رفتم. اصلا…