رمان دلدادگان پارت ۱۱

بدون دیدگاه
رمان دلدادگان پارت ۱۱ پریا بعد از اینکه عصبانیتش فرو کش کرد رفت خونه و وقتی که رسید دید که کوروش توی اتاقشه و داره با خودش حرف میزنه و…

رمان دلدادگان پارت ۱۰

بدون دیدگاه
رمان دلدادگان پارت ۱۰ پریا ماشین رو نگه میداره و سریع میره تو فرودگاه چون مقصدش اونجاست و میره پیش یک نفر کسی که تو فرودگاه کار میکنی یکی از…

رمان دلدادگان پارت ۹

بدون دیدگاه
رمان دلدادگان پارت ۹ پریا : راستی دخترم این مادری که میگی ؛ حتی با شنیدن توحین های من حتی جرئت نکرد که ازت دفا کنه مثل یک بت فقط…

رمان دلدادگان پارت ۸

بدون دیدگاه
رمان دلدادگان پارت ۸ پریا با خشم میره سمت بهاره پریا :پس تو میخواهی که من مادر بودنم رو بهت نشون بدم اره بهاره : اره شما خودتون گفتین که…

رمان دلدادگان پارت ۷

بدون دیدگاه
رمان دلدادگان پارت ۷ بهاره :ولی پولت رو بعد از اینکه اینجا رو به همراه شوهر عزیزت ترک کردی میدم خوبه نسرین یک لبخندی زد اون داشت از خوشحالی می‌ترکید…

رمان دلدادگان پارت ۵

بدون دیدگاه
رمان دلدادگان پارت ۵ کوروش:الو بهاره کوروش منتظر بود که بهاره گوشی رو بر داره و اما بهاره با صورتی که پر از اشک بود گوشیش رو دید که داره…

رمان دلدادگان پارت ۴

بدون دیدگاه
رمان دلدادگان پارت ۴ بعد از دعوا بهاره و کوروش بهاره با صورت گیران میره توی خونشون کوروش هم با صورت گیران و عصبانی میره سوار ماشین میشه بهاره:خدایا چرا…

رمان دلدادگان پارت ۳

بدون دیدگاه
رمان دلدادگان پارت ۳ کوروش :راستش مامان کوروش نگران بود اون احساس کرد که باید به حرفه دلش گوش کنه و فعلا چیزی به کسی نگه کوروش:راستش مامان من به…

خزانم باش پارت نوزدهم

۱ دیدگاه
خزانم باش پارت نوزدهم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رئیس یکی دیگه است،حالا شکی که داشتم به یقین تبدیل شد حشمت رئیس باند نیست اونم یه زیر دستِ کلافه یک دور دستامو از بالا…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت16

۲ دیدگاه
_بعد از چند روز از بیمارستان مرخص شدم. مریم جون خیلی خانوم مهربونی بود تو این چند روز مثل دختر خودش با من رفتار کرده بود جوری که احساس تنهایی…

رمان دلدادگان پارت ۲

بدون دیدگاه
رمان دلدادگان پارت ۲ کوروش با همان حالی که داشت سوار ماشین شد و رفت به سمت خونه و وقتی که رسید بدون سلام کردن و حتی نگاه کردن به…

رمان دلدادگان پارت ۱

بدون دیدگاه
دررمان دلدادگان پارت ۱ کادر اول رمان : دروغ گاهی اوقات به همراه خود دوری می آورد ولی دروغ داستان ما به همراه خودش عشق رو اورد آغاز بهاره قدم…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت15

۳ دیدگاه
وارد آشپزخونه شدم مرجان غذا رو گرم کرد و برام کشید. رو صندلی نشستم و بعد از خوردن غذا به اتاقم رفتم و وارد حموم شدم بعد از دوش ۲۰…

خزانم باش پارت هجدهم

۶ دیدگاه
خزانم باش پارت هجدهم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 دانای کل: زنی با روحی پیر و فرتوت،…سنی نداشت و اینگونه نبود که  گرد پیری در اثر گذر زمان  بر روی صورتش نشسته باشد، نه!..…