رمان عاشقانه

رمان عروس استاد پارت 25

۳۷ دیدگاه
      در جواب تمام حرفاش یک جمله گفتم _پشت سر سام درست حرف بزن. چون نگاهم به سینه ش بود حبس شدن نفسش رو خیلی خوب دیدم. دستش…

رمان شروع تلخ پارت 2

بدون دیدگاه
  نگاهی به ساعت کردم یه رب به چهار بود مانتومو پوشیدمو رو به زهره گفتم : مرسی زهره جان جبران میکنم زهره – تو چند وقته ساعت چهار کجا…
رمان شروع تلخ

رمان شروع تلخ پارت 1

۶ دیدگاه
    (شروعِ تلخ) سوگند روبروش ایستاده بودم با نفرت نگاهی به چشمام انداخت و گفت : _یه وارث میاری و گورت و گم میکنی؟ یقه لباسمو گرفت و به…

رمان خان پارت 18

۵ دیدگاه
  گلناز رسیدیم تو یه کوچه با درخت های سپیدار بلند… یه در بزرگ چوبی انتهای کوچه بود رسیدیم جلوی در دوتا بوق زد یه مرد مسن که موهاش یه…
رمان

رمان عروس استاد پارت 24

۷۲ دیدگاه
      اون یه زن بود که زیر آرمین داشت ناله می کرد؟ چشمام و باز و بسته کردم. اصلا این آرمینه؟مگه مریض نبود؟ قدرت تجزیه ی صحنه ی…

رمان پناهم باش پارت 27

۵ دیدگاه
    #پارت204 دکمه هاى مانتوم رو که باز کرد و از تنم دراورد دستش به سمت شلوارم رفت. هول شدم و دستمو روى دستش گذاشتم و گفتم: چیکار مى…

رمان آخرین سرو پارت 45

۱ دیدگاه
  یک بار دیگر دردی مهلک در بطنم پیچید. بی اختیار دستم را روی شکمم گذاشتم و از قعر وجود نالیدم. چشمان ریز عسلی و مرطوبش را با نگرانی به…

رمان خان پارت 17

۴ دیدگاه
  گلناز دیگه نمیتونستم طاقت بیارم عملا با هم رابطه دارن حتی اگه یک در هزار شک داشتم حالا با شنیدن این حرف شکم به یقین تبدیل شده بود.. سرتو…

رمان خان پارت 16

بدون دیدگاه
    گلناز لباسمو که عوض کردم رو به مامان گفتم راستی مامان…افراخان میگه برای بچه پرستار بگیریم.‌.. مامان:آخه چرا؟کم دردسر کشیدی ؟تازه شر این زن ارباب وارش کم شده…
رمان عاشقانه

رمان عروس استاد پارت 23

۲۵ دیدگاه
      در حالی که به خودم میلرزیدم پالتومو پوشیدم و شالم و روی سرم انداختم. خواستم بلند بشم که مچ دستم و گرفت و با صدای گرفته ای…

رمان خان پارت 15

بدون دیدگاه
    افراخان با دیدن چهره ب رنگ پریده و موهای بهم ریخته و صورت کبود و خونی وارش جا خوردم دستش که به تخت بسته شده بود رو اونقدر…

رمان آخرین سرو پارت 44

بدون دیدگاه
    آن روز یک بار دیگر هوس پروانه شدن به سرم زد. رفتم وسط باغچه کنار تک سروی که تنها سرو باغچه بود ایستادم. بادی وزید و نوک سرو…

رمان خان پارت 14

۱ دیدگاه
  خداوند… انگار بعضی ها را ،خیلی با حوصله آفریده! از عشق ،از محبت،صبر،وفاداری،معرفت به مقدار زیاد در وجودشان گذاشته… اصلا این بعضی ها انگارصرفا برای خوب شدن حالمان آمده…