رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 10 4.2 (73)

بدون دیدگاه
  همونجور که توی وان درازکش بودیم سرش رو روی سینه ام گذاشتم و شروع به نوازش موهاش کردم! یکی از بهترین حسهای دنیارو تجربه می‌کردم و رویسام اینطور که…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 8 4.4 (18)

۲ دیدگاه
  دوباره روی تخت دراز کشید و آروم چشمهاش رو بست. خسته بود. لبخندی روی لبهام نشست و از اتاق خارج شدم و به سمت سالن رفتم. مادر روی مبل…
اخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 7 2.7 (9)

بدون دیدگاه
  میخ فولادی کوچکی پیدا کردم گوشت کوب را هم از داخل کشوی آشپزخانه بیرون کشیدم . قفس را از روی میز برداشتم و به طرف اتاق حرکت کردم؛ اندازه…
آخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 6 2.3 (6)

بدون دیدگاه
یادم آمد که بعد از یک بحث طولانی که بین مامان وآمنه بر سر مسئله ی میهمانی شام شب خواستگاری پیش آمده بود بالاخره مامان مغلوب شد وکوتاه آمد ولی…

رمان پناهم باش پارت 7 3.7 (16)

۱ دیدگاه
  به سمت کارخونه و شرکت رفتیم. جلوی یک داروخونه ایستادم و به داخل رفتم و از خانوم فروشنده پودر موبر خواستم!!! چند نوعش رو به من معرفی کرد که…
رمان اخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 5 3.5 (4)

بدون دیدگاه
  بعد از اتمام کلاس سهیلا من را تا خانه رساند، تمام طول مسیر فقط حرف زدیم وخندیدیم ، نمیدانستم باید از او ناراحت وعصبی میبودم یا مسرور وخشنود ؟!…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 4 4.6 (27)

۱ دیدگاه
  پشت میز قرار گرفتم و صندلى رو عقب کشیدم و به رویسا نگاه کردم که محو صبحونه ى رنگى روى میز شده بود! لبخند تلخى روى لبهام نشست و…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 3 4.6 (21)

۲ دیدگاه
  راستش اونقدری که گرسنه بود مثل قحطی زده ها به جون غذا افتادم و کل بشقابم رو پاک سازی کردم! آقا روی سالادم سس ریخته بود و کنارم گذاشته…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 2 4.1 (26)

۲ دیدگاه
مادرو پدر بیچاره اش تازه از سر زمین برمى گشتند! با دیدن من مات و مبهوت شدند.از ماشین پیاده شدم و سلام کردم:من امروز بابت رفتار زشتی که شد ازتون…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 1 4.3 (35)

۴ دیدگاه
عمارت همیشه آروم و بی سر و صدا بود! اونقدری از مادر ترس داشتند که اگر هم خونه آتیش میگرفت؛ کسی اجازه ی فریاد زدن نداشت! اما اون لحظه صدای…
آخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 3 3.3 (10)

بدون دیدگاه
فردا صبح هم رسید… تمامى فرداها از آن روز دیگر تقریبا این عادت همیشگى ما شده بود… تمام جلوه های ویژه از با شکوه ترین وخاصترین لحظات زندگی در عنفوان…