رمان آهو و نیما پارت 147

۲ دیدگاه
  دندان هایم را محکم روی هم فشار دادم. – چه ساعتی باید بیام؟! و او که متوجه عصبانیتم شده بود، توجهی به سؤالم نکرد. – پدر و مادرت از…

رمان آهو و نیما پارت ۱۴۶

۳ دیدگاه
  درحالیکه قلبم تندتند میزد و صدایم می لرزید با تته پته جوابش را دادم. – آ… آره… آره… هستم… با بیحوصلگی “خب” کشیده ای گفت. – تصمیمت چیه؟! –…

رمان آهو نیما پارت 145

۱ دیدگاه
  صدا متعلق به حامد بود… حامدی که خیلی وقت بود حتی یک درصد هم به او فکر نمی کردم! باورش سخت بود، اما حامد امید را دزدیده بود! حامدی…

رمان آهو و نیما پارت144

۱ دیدگاه
    تا صبح به امید آنکه خبری از امید شود نتوانستم چشم روی هم بگذارم. و صبح زود با همین امید به شرکت رفتم و در آنجا همانند ماتم…

رمان آهو و نیما پارت 143

۱ دیدگاه
فک مهری خانوم فشرده شد و مامور به او گفت: شما باید همراه ما بیاین کلانتری! مهری خانوم دوباره به تته پته افتاد. – اما… اما من… – تشریف بیارید…

رمان آهو و نیما پارت 142

۲ دیدگاه
  انگشت اتهام به سمت خود نیما بود! نیمایی که قرار عروسی اش با شیوا را به هم زده بود! من و امید در شرکت بودیم و با وجود تحقیقاتی…

رمان آهو و نیما پارت 141

۳ دیدگاه
  در نهایت هم آدرس خانه ی پدری ام را به امید بازرگان دادم و او همراه مادرش به آنجا رفت، اما گویا اسباب کشی کرده بودند و امید بازرگان…

رمان آهو و نیما پارت 140

۱ دیدگاه
  امید بازرگان به سمتم آمد و دستش را دور شانه ام حلقه کرد. این اولین برخورد ما با یکدیگر بود! به سختی جلوی خودم را گرفتم تا تعجبم را…

رمان آهو و نیما پارت 139

۴ دیدگاه
  در شرکت امید بازرگان مشغول کار روی نقشه ها بودم و نیما و شیوا هم قرار بود به شرکت بیایند. از طرف دیگر امید بازرگان هم برای انجام کاری…

رمان آهو و نیما پارت 138

۲ دیدگاه
  لب هایم را با زبان تر کردم. – گفتم که… شما می تونید قبولش… حرفم را قطع کرد. – اگه فکر می کنید قبولش نمی کنم، چرا مطرحش کردین؟!…

رمان آهو و نیما پارت 137

۱ دیدگاه
  وارد اتاق امید بازرگان که شدم وسط اتاق سر پا ایستاده بود. برای لحظه ای این فکر از ذهنم گذشت که شاید واقعا نقشه ای برای بررسی وجود داشته…

رمان آهو و نیما پارت 136

۳ دیدگاه
  ف – خب… چی می گفت؟! بدون هیچ کم و کاستی هر آنچه را که نیما گفته بود برای امید بازرگان تعریف کردم. او هم بدون هیچ سؤالی به…

رمان آهو و نیما پارت 135

۱ دیدگاه
  نیشخند زدم. – وقفه؟! نیما سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. – آره، وقفه! ما مجبور به جدایی شدیم… حالا هم من مجبورم با شیوا ازدواج کنم…

رمان آهو و نیما پارت 134

۵ دیدگاه
    خط و نشانی که می گفت داد و فریاد نکنم. اما آیا من جرات این کار را داشتم؟! منی که در آن لحظه می ترسیدم اگر کسی ما…

رمان آهو و نیما پارت 133

۲ دیدگاه
    امید بازرگان هم از این دوری انگار بدش نمی آمد. به هر حال با وجود احساساتش نسبت به من عجیب نبود که از نیما بدش بیاید. *** آن…