رمان آهو ونیما پارت 47

بدون دیدگاه
    و لعنت به من ساده لوح که هنوز از اتفاق قبلی زندگی ام درس عبرت نگرفته بودم! بیراه نبود که می گفتند با کسی درد و دل نکنید.…

رمان آهو ونیما پارت 46

بدون دیدگاه
    برای حفظ آرامشم چند نفس عمیق کشیدم، اما فایده ای نداشت… در آخر هم صورتم را به سمت زن چرخاندم. – میشه ازتون خواهش کنم آدامس رو انقدر…

رمان آهو ونیما پارت ۴۰

۱ دیدگاه
        آینده ام با گند شب پارتی درخشان بود و با ازدواجم با نیما درخشانتر هم شده بود!       درحالیکه کل وجودم از عصبانیت داشت…

رمان آهو ونیما پارت ۳۹

۱ دیدگاه
    نمی دانم چه مدتی نیما و مهمان دار در آن وضعیت بودند که مهمان دار دیگری که مرد بود درحالیکه رد میشد، با نیشخند گفت: خانوم صولت مسافرهای…

رمان آهو ونیما پارت ۳۷

۲ دیدگاه
  هم من، هم نیما، با لبخندهای روی لبمان که مصنوعی بودنشان معلوم بود به هم خیره شدیم. نیما با هیجانی ساختگی دست دور شانه هایم انداخت. – اینطوری نگاهم…