رمان تاریکی شهرت پارت ۸

بدون دیدگاه
      می‌بوسد تا جایی که هر دو نفس کم می‌آوریم، لب‌هایمان در یک فاصله‌ی کوتاه به نفس‌نفس می‌افتند که صورتش خم می‌شود و دندان‌هایش با ملایمت لاله‌ی گوشم…

رمان تاریکی شهرت پارت ۷

۱ دیدگاه
    _ آخرین مهمان‌های این اکران خصوصی چه حضور باشکوهی داشتن! قبول دارید؟ خواهش می کنم باز هم دست بزنید به افتخار یزدان مَجد عزیز و خانم بدیع.  …

رمان تاریکی شهرت پارت ۶

بدون دیدگاه
      خشکش می‌زند و بهت زده به چشمانم می‌نگرد. کف دست چپم را یک طرف صورتم می‌گذارم و نگاه از صورتش می‌دزدم.   _ قسم می‌خورم دیگه برای…

رمان تاریکی شهرت پارت ۵

۱ دیدگاه
    دستانم را روی زمین می‌فشارم و خودم را کمی بالا می‌آورم.   قلبم تند می‌زند، نفسم داغ و مقطع است. حالم خوب نیست و ماتِ جای خالی‌اش شده‌ام.…

رمان تاریکی شهرت پارت ۴

۱ دیدگاه
      دستانش را روی سینه قلاب می‌کند و آه می‌کشد!   _ نمی‌خواستم تو این شرایط ذهنتون رو درگیر کنم ولی واقعاً نمی‌دونم چطوری باید حلش کنم الان…

رمان تاریکی شهرت پارت۳

بدون دیدگاه
️   خیره‌ام است و هیچ تغییری در چهره‌اش ایجاد نمی‌شود!   _ دیگه نمی‌تونم…ببخش…بگذر…همه‌ی جونم بغلِ تو رو می‌خواد…دو سال مثل یه معتاد که مواد بهش نرسیده و تحملِ…

رمان تاریکی شهرت پارت ۲

بدون دیدگاه
    بیشتر از این‌که تهدیدش مرا ترسانده باشد نگران وضعیتی که دارد هستم.   _ باشه…فقط بذار الان کمک کنم روی تخت دراز بکشی.   فریاد می‌کشد و سرش…

رمان تاریکی شهرت پارت ۱

بدون دیدگاه
    تو یه سلبریتی هستی، یه سوپراستار… تو کسی هستی که به شهرتی که می‌خواستی رسیدی اما… بدون عشق، گمنامی… بدون عشق درگیر اون بُعد پنهان از تاریکی‌شهرت هستی.…