رمان سایه پرستو پارت ۵۵

بدون دیدگاه
    من چنین منظوری نداشتم با دلخوری به ولگا نگاه کردم و گفتم   – عه ولگا بد برداشت نکن! برای شما خب طبیعیه پدر و مادرت کارمند بودن……

رمان سایه پرستو پارت ۵۲

بدون دیدگاه
    حرف سر میز شام و بهش برگردونده بودم و توقع داشتم تسلیم بشه اما انگار هیچوقت قرار نبود متوجه بشم این آدم آرنگه!   خونسرد بهم نگاه کرد…

رمان سایه پرستو پارت ۵۱

بدون دیدگاه
      باید با ولگا حرف میزدم، دیگه داشت زیاده‌روی میکرد من خودمم بعضی از کارهای متین و قبول ندارم ولی این متینی که امروز ولگا راحت میگفتم کشیدمش…

رمان سایه پرستو پارت ۵۰

بدون دیدگاه
      دود داشت از کله‌م بلند میشد… این آرنگ چقدر خفنه! ولگا که رشته‌ش زبانه ولی این از کجا یاد گرفته؟ وای خدا مثل بلبل داره حرف میزنه!…

رمان سایه پرستو پارت ۴۹

بدون دیدگاه
    ولی می‌دونم آرنگ محال بود نادیده بگیره و ایمان داشتم که می‌شنوه و حواسش به گیتار زدنم هست، شاید تمام حواسش اینجا نباشه ولی قطعا ۵۰ درصدِ حواس…

رمان سایه پرستو پارت۴۸

بدون دیدگاه
      نازبانو که متوجه آرنگ بحث و عوض کرده دوباره به حرف اومد   نازبانو: آرنگ دوربین و برگردون من خونه تورو ببینم..   و آرنگی که نمیتونست…

رمان سایه پرستو پارت ۴۴

بدون دیدگاه
      پناه اخماشو توهم کشید   پناه: مگه فرمانده بلند مرتبه نظامی هستی که کناردستیت باید کر و کور و لال باشه؟ والا کنار تو آدم تو کما…

رمان سایه پرستو پارت ۴۲

بدون دیدگاه
      وقتی این حرفو شنیدم واقعا حرصی شدم… شنیده بودم سمیرا و سجاد بچه‌دار نمیشن و احتمال دادم منظورش همون موضوعه پس عصبی گفتم   – حالت خوبه؟؟؟…