رمان سایه پرستو پارت ۸۳3 ساعت پیشبدون دیدگاهزیرانداز و دست پناه دادم – من میرم تو تراس کار داشتی صدام کن، شاید پگاه در نبود من کنار همجنس های خودش راحتر باشه… پناه بی توجه…
رمان سایه پرستو پارت ۸۲15 ساعت پیشبدون دیدگاه وراجی کردن دیگران همیشه هم بد نیست، درست مثل همین الان که ولگا ۴-۵ تا سوتی توی همین دو دقیقه صحبتش داد قبل از اینکه پناه بخواد…
رمان سایهی پرستو پارت۸۰16 ساعت پیشبدون دیدگاه آدم نمک نشناسی نبودم خوب میدونستم حمایت های امروز آرنگ هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه… آرنگ ماشین و روشن کرد و راه افتاد ولی ذهن من…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۹2 روز پیشبدون دیدگاه با اینکه امید زیادی به این پشتیبانی نداشتم ولی باز سوال و پرسیدم که جواب با چیزی که فکر میکنم تفاوت نداشت پشتیبان: خیر یه آدرس منزل…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۸2 روز پیشبدون دیدگاه وقتی حرفم تموم شد پناه جدی و عصبی گفت پناه: چی میگی دیوونه؟ چرا هرچی میشه ربط میدی به صدف؟ مگه فقط زنها ناخن بلند دارن؟ مثل…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۷3 روز پیشبدون دیدگاه نفس عمیقی کشید و گفت پگاه: خداروشکر، داداش پناه بهوش اومده دکتر بالای سرشه میای داخل اورژانس؟ – بریم وقتی رفتیم دکتر و پرستار بالای…
رمان سایهی پرستو پارت 763 روز پیشبدون دیدگاه تماس و قطع کردم رو به پگاه گفتم – زنگ بزن متین گوشی و بده من… دختر آخه تو کجایی! دارم دیوونه میشم کاش الان…
رمان سایهی پرستو پارت۷۵4 روز پیشبدون دیدگاه من نمیتونستم بگم فقط دخترا مقصرن، درسته از جنس مؤنث بدم میومد و چندشم میشد ولی این یه حس ناخداگاه بود و وقتی منطقی فکر میکردم متوجه میشدم…
رمان سایهی پرستو پارت۷۴4 روز پیشبدون دیدگاه پناه با حرص کوفتی گفت و برای اینکه کم نیاره رو به ولگا بحث قبلی و ادامه داد انگار نه انگار من حرفی زدم و اونم شنیده… …
رمان سایهی پرستو پارت ۷۳5 روز پیشبدون دیدگاه لبخندی که میرفت روی لبم بشینه رو کنترل کردم این دختر آشپزی بلد نبود و هیچ تلاشی هم برای یادگیری نمیکرد – دختر یه تکونی به خودت…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۲5 روز پیشبدون دیدگاه سعی کردم هم درکش کنم هم حرف خودمو بزنم پس گفتم – آره شنیدم و البته دیدم حتی همین الانم بچههای که پدرشون زمین کشاورزی داره باید…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۱6 روز پیشبدون دیدگاه با راستین یه دوش مختصر گرفتیم و زود بیرون اومدیم… وقتی لباس پوشیدیم جلوش روی زانوم نشستمو و دستامو روی بازوهاش گذاشتم – خب آقا راستین…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۰6 روز پیشبدون دیدگاه عیدتون مبارک دوستان عزیز انشالله سال جدید براتون پر از اتفاق های خوب و شادی باشه و به موفقیت های بی شماری برسین😍❤️💕🌺🌺 انگار اون…
رمان سایهی پرستو پارت ۶۹6 روز پیشبدون دیدگاه حدس زدم که ولگا متعجب پرسیده که “من پشت فرمون پاژن بشینم!؟” که آرنگ جواب داد آرنگ: آره دیگه پس کی بشینه؟ صدای آرنگ نگران شد…
رمان سایهی پرستو پارت687 روز پیشبدون دیدگاه من به آب احتیاج نداشتم من میخواستم بهم بگن خواهرت سالمه، بگن پگاه خونهس داره شام درست میکنه نه توی این بیمارستان کوفتی… زل زدم…