• همراهِ خانمِ رعنا این طرف حسهایی را تجربه میکرد که تا به حال ابدا احساسشان نکرده بود. -همراه خانمِ رعنا! من فامیلشون و نمیدونم. همراهشون تو سالن تشریف…
**** -معین؟ نگه دار… به بیمارستان نرسیده با شنیدن زمزمهی ضعیف مجید از عقب ماشین سر هر دو نفرشان برای لحظهای به پشت سر چرخید. -آخ سرم…معین…با توام! معین…
••°• شــــــإﮫرَگــــــ •°••: ✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨ #پارت_۳۸۴ تکان تکانش داد اما خبری از جواب نبود . رعنا به زحمت تنش را به دنبال جسم وا رفتهاش کشید. -معین…حالش...حالش خوبه؟…