رمان شاهرگ پارت ۲۳ 3.8 (10)3 ماه پیش۲ دیدگاه رعنا وسط گریه خندید. زن عجیبی بود. یک نمونهی نادر که معین نظیرش را در این همه برخوردش با زن های رنگ و وارنگ اطرافش به هیچ عنوان نداشت.…
رمان شاهرگ پارت ۲۲ 4.4 (15)3 ماه پیش۲ دیدگاه ابروهای معین در هم رفت. _نه؟ بغض تا بیخ گلوی رعنا بالا آمده بود. این آقازاده هم عجب دل خوشی داشت. دختر بیچاره اگر چاره داشت که…
رمان شاهرگ پارت ۲۱ 4.2 (12)3 ماه پیشبدون دیدگاه _من ..من چیزه… با افتادن طرهای از آبشار موها انگار تازه متوجه برهنگی سرش شده باشد حرف در دهانش نصفه ماند. _ای وای! این بار بی…
رمان شاهرگ پارت ۲۰ 4.4 (8)3 ماه پیش۲ دیدگاه _من چقد بدم تو اون شیرت و هربار حلال و حرومش نکنی به ما آخه، حاج خانوم… آسیه در ورودی راهرو ایستاد . _نرو دردت به سرم.…
رمان شاهرگ پارت ۱۹ 5 (9)3 ماه پیش۲ دیدگاه _آفرین دختر. حرف حساب همین بود. رعنا چند ثانیهای خیره نگاهش کرد. نگاهش دنیایی حرف داشت. _دست شما هم درد نکنه! گفت و خودش را از…
رمان شاهرگ پارت ۱۸ 4.5 (12)3 ماه پیش۲ دیدگاه گفت و یکی دیگر از صندلی ها را بیرون کشید و صاف مقابل رعنای در خود جمع شده نشست و دست ها را به سمت بالا گرفت. _من…
رمان شاهرگ پارت ۱۷ 4 (13)3 ماه پیش۱ دیدگاه _من …من … چشمهای زن مرتب ریز و درشت میشد و صدایش به وضوح میلرزید. حالش خوب نبود. هزار فکر بی ربط در سرش رفت و آمد داشت…
رمان شاهرگ پارت ۱۶ 4 (13)3 ماه پیش۱ دیدگاه گفت و رعنا جواب نداده سمت در خروج دوید. نرگس هنوز همانجا ایستاده و شانههایش را به دیوار چسبانده بود. _مامان خانم…چشمت روشن… با شنیدن آژیر…
رمان شاهرگ پارت ۱۵ 4.2 (13)3 ماه پیش۳ دیدگاه نرگس تا وسط سالن آژیر کشید. _زشته به خدا، آقا معین. حالا شما هرچی دلت میخواد به من بگو اما الان اینا پشت سر آقاجون و خان داداشت…
رمان شاهرگ پارت ۱۴ 4.7 (9)3 ماه پیش۱ دیدگاه _اوا خاک بر سرم این حرفا چیه؟ شوخی میکنی دیگه؟ آره …؟ حاج آقا شما بفرمایید شوخی میکنه پسرم… صدا از کسی در نمیآمد. قشون خاستگارها تنها…
رمان شاهرگ پارت ۱۳ 4 (13)4 ماه پیش۲ دیدگاه مرضیه تند و حرصی جواب داد. دلخور بود و هیچ تلاشی برای پنهان کردنش نمیکرد. -داستان چی ؟ حاجی گفت همین جلسه اولی میخوان کار این زنه…
رمان شاهرگ پارت 12 4.6 (12)4 ماه پیش۳ دیدگاه هجوم خون به صورت آسیه را ندید و رو به معین کرد. _داداش آدرسی شماره تلفنی از این تتو کارت… حرف در دهانش با هجوم آسیه…
رمان شاهرگ پارت ۱۱ 4.3 (15)4 ماه پیش۱ دیدگاه معین شانهها را بالا انداخت. _والا من همیشه جدیام . کسی جدیم نمیگیره. رعنا مِن و مِن کرد. _میگم…میگم آبجی… مرضیه لب هایش جمع شد.…
رمان شاهرگ پارت ۱۰ 3.9 (16)4 ماه پیشبدون دیدگاه _قشتگ کل اعضای خانواده متخصص تِر زدن تو اعصاب آدمید. خدا حفظتون کنه. مرضیه چند قدم دور مانده از میز را بلند برداشت و خودش را…
رمان شاهرگ پارت ۹ 4.5 (13)4 ماه پیش۱ دیدگاه -نعنا؟ معین آهسته صدایش زد. دست پاچگی رعنا حسابی به همش میریخت. دخترک لیوان آبلیمو بدست هول به پشت سر چرخید. _چیزی …چیزی گفتید. …